عشق چیز خوبیه پارت سه

عشق چیز خوبیه پارت سه
دستو و پاهام بسته شده بودن نمیتونستم کاری کنم دیدم همون مردی که توی شهربازی بود روبرومه با داد گفتم ات : با من چیکار داریییی ولم کننننن
جونگکوک : نگران نباش کاری باهات ندارم فقط مجبوری پیشم باشی
ات: چی میگی مرتیکه اشغاللل ( ببخشید )
جونگکوک : وقتی توی شهربازی دیدمت ازت خوشم اومد
ات : تو یه غربیه ای ولم کنننن مرتیکه اشغاللللللل ( با داد )
جونگکوک : دیگه داری عصبیم میکنی
ات : مثلا عصبی بشی چه غلطی میکنیییییی
جونگکوک : که اینطور چه غلطی میکنم الان بهت میگم
تا اومدم حرف بزنم یکی خوابوند تو گوشم و با شلاق منو زد
من از درد به گریه افتادم مجبور بودم ساکت بشم چیزی نگفتم منو برد تو یه اتاق
جونگکوک: راستی اسمم جونگکوکه ولی تو باید بهم بگی ددی
ددی ؟ چه غلطا ولی مجبوری گفتم باشه
رفتم توی اتاق اتاق خیلی قشنگی بود رفتم و کلی گریه کردم خدایا مگه من چیکارت کردم چرا اینطوریه زندگیم 😭😭😭 که خوابم برد
ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

عشق چیز خوبیه پارت ۴ صبح از خواب بلند شدم یکی که بهش میومد س...

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

عشق چیز خوبیه پارت ۲ رفتم دم در لینو اومد لایا هم همراهش بود...

عشق چیز خوبیه پارت ۱ ات :صبح از خواب بلند شدم دوباره یه روز ...

ᵖ2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط