کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای اینکه تابلوی بالای مزار را
کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای اینکه تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود می کردیم تا پایه های تابلو در زمین قرار گیرد. باران شدید شده بود. لحظات غروب بود. خاک آنجا هم سُست بود. من روی زمین نشستم و با دست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی درست شد. دست من تا کتف توی گودال می رفت و خاک هارا به بیرون می ریخت. اما دیدم یک سنگ جلوی کار مرا گرفته. این قدر فکرم مشغول بود که فکر نکردم گودال خیلی عمیق شده و ممکن است به محل قبر برسم!
دور سنگ را خالی کردم و آن را بیرون کشیدم. در آن لحظات غروب یک دفعه زیر سنگ خالی شد!
با تعجب سرم را پایین آوردم. دیدم سنگی که در دست من قرار دارد از سنگ های بالای لحد است و اکنون یک راه به داخل قبر ایجاد شده! رنگم پریده بود. چرا من دقت نکردم؟ برای چی این قدر اینجا را گود کردم؟ همین که خواستم سنگ را سر جایش قرار دهم آن چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده ام! می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نگه دارم. سرم را بالا گرفتم. بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود. آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود. فقط بوی نم باران به مشام می آمد. با خودم گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده. مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟!
دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. سنگ را سر جایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیاالله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد؛ بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
#عارف_شهید_احمد_علی_نیری #کتاب #عارفانه
دور سنگ را خالی کردم و آن را بیرون کشیدم. در آن لحظات غروب یک دفعه زیر سنگ خالی شد!
با تعجب سرم را پایین آوردم. دیدم سنگی که در دست من قرار دارد از سنگ های بالای لحد است و اکنون یک راه به داخل قبر ایجاد شده! رنگم پریده بود. چرا من دقت نکردم؟ برای چی این قدر اینجا را گود کردم؟ همین که خواستم سنگ را سر جایش قرار دهم آن چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده ام! می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نگه دارم. سرم را بالا گرفتم. بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود. آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود. فقط بوی نم باران به مشام می آمد. با خودم گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده. مگر نمی گویند که جنازه بعد از چند روز متعفن می شود؟!
دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. سنگ را سر جایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیاالله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر آن بوی خوش از ذهنم خارج نمی شد؛ بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود.
#عارف_شهید_احمد_علی_نیری #کتاب #عارفانه
۹.۰k
۰۳ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.