باورم نمیشه انقد دوست داشتین
باورم نمیشه انقد دوست داشتین...😂
واقعا انتظار نداشتم به نظر خودم خیلی چرت بود🥲🎀
بچه ها نوی این پارت بیشتر درمورد خانواده ی جینجر نوشتم
.زندگی قبل از تبدیل پارت ۲
.
.
.
جینجر هم یکم ترسید و عقب عقب رفت و سرش خورد به میز😂(پخمه علی🗿🎀)
جینجر:نترس بابا نمیخوام بخورمت که😐
جینجر رفت یکم اون ور تر و منم سرمو یکم اوردم بیرون تا ببینم چه خبره
جینجر رفت تو اشپزخونه و یه چیزایی آورد:بیا،برای تو هم یکم اوردم
اون چیه دستش؟چه بوی خوبی میده...عععععاااااممممم
پریدم دستش و غذا هرو خوردم😂🎀
(چیز بدی نبود یکم بیسکوئیت ماهی بود😂)
جینجر داشت میخندید و من داشتم میخوردم
وقتی یکم گذشت(حدودا یکی دو روز)با جینجر و خانواده اش آشنا شدم
.
*یکم توضیح درباره ی خانواده ی جینجر
مامانش:جینا.۳۰ ساله.اهل کشور ژاپن
باباش:جیسون،۳۲ ساله،اهل کشور آمریکا
داداش جینجر:جینتارو،۱۰ ساله،اهل کشور آمریکا
جینجر:(اون موقع رو میگم الان جینجر ۲۷ سالشه😂)جینجر،۸ ساله،اهل کشور امریکا
.
جینجر و داداشش خیلی باهم دعوا میکردن و خب،جینتارو یه موجود کاملا وحشیه و قلدره
خلاصه که اره دیگه...
کلا توی خانواده جینجر دعوا زیاد بود...سر چیزهای کوچیک و بزرگ...
جینجر هم بچه بود دیگه،میرفت تو اتاقش و ساعت ها ناراحت بود که:
چرا نمیتونم مثل بقیه زندگی کنم؟
منم میخوام مثل آدم های عادی باشم...
چرا همیشه باید یکی با یکی دیگه دعوا کنه؟
و کلی از این حرف های دیگه...
روحیه ی جینجر خیلی لطیف بود و هیچکس سراغ دلداری دادنش نمیرفت تا وقتی که من اومدم توی خانواده شون(گربه ها متوجه ناراحتی بقیه میشن حتی اگه بهشون چیزی نگی)
جینارو زیاد از من خوشش نمیومد و همیشه منو جینجرو اذیت میکرد و خب،هیچکس هم هیچی بهش نمیگفت:/
البته مامان و بابای جینجر کارمند بودن و خب نقریبا خونه نبودن
یه روز که جینجر و جینارو رفته بودن مدرسه،من رفتم تو اتاق جینارو و هرچی کتاب و دفتر و برگه داشت رو پاره کردم(اعصابمو خورد کرده بود😂🎀)
جینجر یکم زودتر از جینارو برمیگشت خونه و خب منو تو اتاق جینارو دید و سریع اومد و گرفت منو برد تو اتاق خودش و یکم نگاهم کرد...(👁_👁)
بعدش زد زیر خنده(کیومرث تر*اک میزنی؟🗿)
یکم نگاهم کرد و گفت:...
.
.
.
تامامممم
ببخشید ریدمان شد🗿🎀
واقعا انتظار نداشتم به نظر خودم خیلی چرت بود🥲🎀
بچه ها نوی این پارت بیشتر درمورد خانواده ی جینجر نوشتم
.زندگی قبل از تبدیل پارت ۲
.
.
.
جینجر هم یکم ترسید و عقب عقب رفت و سرش خورد به میز😂(پخمه علی🗿🎀)
جینجر:نترس بابا نمیخوام بخورمت که😐
جینجر رفت یکم اون ور تر و منم سرمو یکم اوردم بیرون تا ببینم چه خبره
جینجر رفت تو اشپزخونه و یه چیزایی آورد:بیا،برای تو هم یکم اوردم
اون چیه دستش؟چه بوی خوبی میده...عععععاااااممممم
پریدم دستش و غذا هرو خوردم😂🎀
(چیز بدی نبود یکم بیسکوئیت ماهی بود😂)
جینجر داشت میخندید و من داشتم میخوردم
وقتی یکم گذشت(حدودا یکی دو روز)با جینجر و خانواده اش آشنا شدم
.
*یکم توضیح درباره ی خانواده ی جینجر
مامانش:جینا.۳۰ ساله.اهل کشور ژاپن
باباش:جیسون،۳۲ ساله،اهل کشور آمریکا
داداش جینجر:جینتارو،۱۰ ساله،اهل کشور آمریکا
جینجر:(اون موقع رو میگم الان جینجر ۲۷ سالشه😂)جینجر،۸ ساله،اهل کشور امریکا
.
جینجر و داداشش خیلی باهم دعوا میکردن و خب،جینتارو یه موجود کاملا وحشیه و قلدره
خلاصه که اره دیگه...
کلا توی خانواده جینجر دعوا زیاد بود...سر چیزهای کوچیک و بزرگ...
جینجر هم بچه بود دیگه،میرفت تو اتاقش و ساعت ها ناراحت بود که:
چرا نمیتونم مثل بقیه زندگی کنم؟
منم میخوام مثل آدم های عادی باشم...
چرا همیشه باید یکی با یکی دیگه دعوا کنه؟
و کلی از این حرف های دیگه...
روحیه ی جینجر خیلی لطیف بود و هیچکس سراغ دلداری دادنش نمیرفت تا وقتی که من اومدم توی خانواده شون(گربه ها متوجه ناراحتی بقیه میشن حتی اگه بهشون چیزی نگی)
جینارو زیاد از من خوشش نمیومد و همیشه منو جینجرو اذیت میکرد و خب،هیچکس هم هیچی بهش نمیگفت:/
البته مامان و بابای جینجر کارمند بودن و خب نقریبا خونه نبودن
یه روز که جینجر و جینارو رفته بودن مدرسه،من رفتم تو اتاق جینارو و هرچی کتاب و دفتر و برگه داشت رو پاره کردم(اعصابمو خورد کرده بود😂🎀)
جینجر یکم زودتر از جینارو برمیگشت خونه و خب منو تو اتاق جینارو دید و سریع اومد و گرفت منو برد تو اتاق خودش و یکم نگاهم کرد...(👁_👁)
بعدش زد زیر خنده(کیومرث تر*اک میزنی؟🗿)
یکم نگاهم کرد و گفت:...
.
.
.
تامامممم
ببخشید ریدمان شد🗿🎀
- ۴.۱k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط