فصل دوم پارت 69🥀
فصل دوم پارت 69🥀
همه سره میز صبحونه نشسته بودن و صبحونه میخوردن هواجین با غذاش بازی میکرد و غذا شو نمیخورد
ات : هواجین با غذاش بازی نکن خوشم نمیاد
هواجین: اما مامانی دوست ندارم بخورم
با عصبانیت گفت
ات : باید صبحونه بخوریم تو تا الان شیرتو هم نخوردی
هواجین : نمیخورم
ات : یا باید بخوری یا تنبیح میشی و بعدش بهت اجازه نمیدم که بازی کنی
هواجین خندیی کرد و گفت
هواجین : بابایی مامانی رو ت*نبیح میکنه مامانی هم میگه منو ت*نبیح میکنه
وقتی حرفاشو تموم کرد شروع به خندیدن کرد ات فقد سکوت کرد و خیلی خجالت کشید بود چنان قرمز شده بود که هواسه همه به سمته مادر هواجین جلب شد همه سکوت کرده بودن و هیچی نمیگفتن دختره همش با خودش میگفت خدایا چیکارکنم نگاهش اوفتاد سمته جیمین که اینه خیالش هم نبود انگار هیچ کس هیچ چیزی نگفته بود برایه اینکه از اون جم خارج شه گفت
ات : سالاد تموم شده میرم بیارم
و بدونه حرفه دیگی از رویه صندلی بلند شد و رفت سمته آشپزخونه
جلویه سینک ظرفشویی دست به کمر وایستاد با خودش زمزمه کرد
ات : اینا همش تخسیره جیمینه اگه اون به هواجین نگفته بود اوف جیمین اوف
《《《《《《《《《《《《
بعد از خوردنه صبحونه ات زود به سمته اوتاقش رفت شوهرش از این رفتارش فهمید و باید یه کاری بکنه تا از دله همسرش در بیاره به سمته اوتاقش رفت
وقتی وارده اوتاقش شد با قیافه عصبانی همسرش مواجه شد قدمی سمتش برداشت جیمین وارده اوتاق شد و نگاهش اوفتاد به همسرش که ناراحت جلوه پنجره وایستاده بود جیمین سمته ات قدم برداشت و درست پشته سرش وایستاده بود دستاشو دوره ک*مرش حلقه کرد همسرش هیچ واکنشی نشون نداد جیمین چونشو گذاشت رویه شونه همسرش گذاشت
جیمین: چرا شیرینیه من ناراحته
ات با اخم گقت
ات : چرا با هواجین اینجوری حرف زدی
جیمین : خوب مگه چیه انگار کسی نمی دونه که ما باهام
ات دیگه نزاشت که جیمین حرفشو آدمه بده
ات : کافیه جیمین ولم کن میخواهم برم
جیمی با اخم گفت
جیمین : نمیزارم بری شیرینیه من
دستاشو محکم دورش ک*مرش پیجوند
جیمین دستشو دراز کرد و د*کمه پیراهن همسرش رو باز کرد و ی*غشو سمته راست کشيد ل*باشو گذاشت رویه شونش و ب*وسی رو رویه شون اش گذاشت
ات سکوت کرده بود و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد
همسرش برعکس همیشه که مقاومت میکرد الان هیچ کاری نمیکرد فقد مصله مجسمه وایستاده بود
جیمین ل*باشو دوباره گذاشت رویه شونه همسرش و ل*باشو از گ*ردن تا پشته گوشه ات کشید که باعث مورمور بدن ات شد
جیمین خیلی آروم تو گوشه ات زمزمه کرد
جیمین : شیرینیه من یعنی تا این حد از دستم عصبانی شدی این انقدر مهم نبود عشقم
ات : چیزی نیست
جیمین : چرا هست
جیمین از همسرش جدا شد و شونه ات رو گرفت روشو سمته خودش کرد صورتش رو تو دستاش قاب کرد
جیمین : میخواهی یه چیزی بهت بگم که حالت رو خوب کنم
ات سرشو به عنوان بله تکن داد
جیمین : قراره دان و هیونجین ازدواج کنن
ادامه دارد
همه سره میز صبحونه نشسته بودن و صبحونه میخوردن هواجین با غذاش بازی میکرد و غذا شو نمیخورد
ات : هواجین با غذاش بازی نکن خوشم نمیاد
هواجین: اما مامانی دوست ندارم بخورم
با عصبانیت گفت
ات : باید صبحونه بخوریم تو تا الان شیرتو هم نخوردی
هواجین : نمیخورم
ات : یا باید بخوری یا تنبیح میشی و بعدش بهت اجازه نمیدم که بازی کنی
هواجین خندیی کرد و گفت
هواجین : بابایی مامانی رو ت*نبیح میکنه مامانی هم میگه منو ت*نبیح میکنه
وقتی حرفاشو تموم کرد شروع به خندیدن کرد ات فقد سکوت کرد و خیلی خجالت کشید بود چنان قرمز شده بود که هواسه همه به سمته مادر هواجین جلب شد همه سکوت کرده بودن و هیچی نمیگفتن دختره همش با خودش میگفت خدایا چیکارکنم نگاهش اوفتاد سمته جیمین که اینه خیالش هم نبود انگار هیچ کس هیچ چیزی نگفته بود برایه اینکه از اون جم خارج شه گفت
ات : سالاد تموم شده میرم بیارم
و بدونه حرفه دیگی از رویه صندلی بلند شد و رفت سمته آشپزخونه
جلویه سینک ظرفشویی دست به کمر وایستاد با خودش زمزمه کرد
ات : اینا همش تخسیره جیمینه اگه اون به هواجین نگفته بود اوف جیمین اوف
《《《《《《《《《《《《
بعد از خوردنه صبحونه ات زود به سمته اوتاقش رفت شوهرش از این رفتارش فهمید و باید یه کاری بکنه تا از دله همسرش در بیاره به سمته اوتاقش رفت
وقتی وارده اوتاقش شد با قیافه عصبانی همسرش مواجه شد قدمی سمتش برداشت جیمین وارده اوتاق شد و نگاهش اوفتاد به همسرش که ناراحت جلوه پنجره وایستاده بود جیمین سمته ات قدم برداشت و درست پشته سرش وایستاده بود دستاشو دوره ک*مرش حلقه کرد همسرش هیچ واکنشی نشون نداد جیمین چونشو گذاشت رویه شونه همسرش گذاشت
جیمین: چرا شیرینیه من ناراحته
ات با اخم گقت
ات : چرا با هواجین اینجوری حرف زدی
جیمین : خوب مگه چیه انگار کسی نمی دونه که ما باهام
ات دیگه نزاشت که جیمین حرفشو آدمه بده
ات : کافیه جیمین ولم کن میخواهم برم
جیمی با اخم گفت
جیمین : نمیزارم بری شیرینیه من
دستاشو محکم دورش ک*مرش پیجوند
جیمین دستشو دراز کرد و د*کمه پیراهن همسرش رو باز کرد و ی*غشو سمته راست کشيد ل*باشو گذاشت رویه شونش و ب*وسی رو رویه شون اش گذاشت
ات سکوت کرده بود و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد
همسرش برعکس همیشه که مقاومت میکرد الان هیچ کاری نمیکرد فقد مصله مجسمه وایستاده بود
جیمین ل*باشو دوباره گذاشت رویه شونه همسرش و ل*باشو از گ*ردن تا پشته گوشه ات کشید که باعث مورمور بدن ات شد
جیمین خیلی آروم تو گوشه ات زمزمه کرد
جیمین : شیرینیه من یعنی تا این حد از دستم عصبانی شدی این انقدر مهم نبود عشقم
ات : چیزی نیست
جیمین : چرا هست
جیمین از همسرش جدا شد و شونه ات رو گرفت روشو سمته خودش کرد صورتش رو تو دستاش قاب کرد
جیمین : میخواهی یه چیزی بهت بگم که حالت رو خوب کنم
ات سرشو به عنوان بله تکن داد
جیمین : قراره دان و هیونجین ازدواج کنن
ادامه دارد
۵.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.