🥀فصل دوم پارت 71🥀
🥀فصل دوم پارت 71🥀
هواجین به طرفه پدرش رفت جیمین اونو در اغوشش گرفت و ب*وسی رو رویه موهاش گذاشت مو ها یه خوشگلش رو بو کرد دل تنگی یک سالش رو رد میکرد هر بار با دیدنه دخترش که نمیتونست بغلش کنه عذابش میداد هر بار دیدنش که نمیتونست بوسش کنه دیونه میشد
با تماس گوشی اش از افکارش بیرون رفت
جیمین: بله
هیوجین : هی همچی امادست برایه شب به ات گفتی
جیمین: وای ببخشید نه نگفتم
هیونجین: دیونه زود باش بیا قبل از مهمونا شما بیائین
جیمین : باشه بابا قط کن
بعد از حرف زدن با دوستش روبه ات کرد .
جیمین : ات باید یه چیزه خیلی مهم بهت بگم
همسرش با نگرانی گفت
ات : چیشده جیمین
جیمین : بهت گفته بودم که هیونجین و دان ازدواج میکنن
ات : خب
جیمین : راستش امشب نامزدی شونه
ات خیلی عصبانی شد و با داد گفت
ات : اقای پارک جیمین الان باید بهم میگفتین
جیمین : راستش کارا زیاد بودن خوب تو هم درک کن دیگه
اخر حرفش رو با کلافکی گفت ات اخم کرد
《《《《《《《《《
جلویه آیینه نششته بود و مشغول آرایش خودش بود
لباس مشکی رنگ پوشیده بود و آرایش لایت کرده بود منتظر جیمین بود تا از حموم بیاد بیرون رژلب رو زد و از تویه آیینه جیمین رو دید که از حموم اومدم بیرون لباسش که رویه تخت بود رو برداشت و بعد از پوشیدنه لباس اش موهاش رو مرتب کرد
جیمین: ات ساعت موچیم رو ندیدی
همسرش بلند شد و ساعتش رو بهش داد با دیدنه دکمه باز پیراهنه جیمین اخم کرد و گفت
ات : این چیه
جیمین در حالی که ساعت موچیش رو میب بست گفت
جیمین : خوب لباسه دیگه
ات با داد گفت
ات : جیمین بهم نگاه کن و بهم بگو
جیمین: آهان دکمه لباسم رو میگی خوب مگه چیه مودشه
اخم کرد و گفت
ات : اگه من لباس باز بپوشم تو مگه خوشت میاد
جیمین اخم کرد و با عصبانیت گفت
جیمین : خوشم نمیاد پس تو هم نیاید بپوشی البته اگه نمیخواهی شب بدی داشته باشی
ات خجالتی کشید و سرشو پایین کرد اما این سکوت و این خجالت خیلی طول نکشید و ات با عجله گفت
ات: دکمه پیراهنت رو ببند
دستشو دراز کرد و رویه انگشتایه پاهاش وایستاد صورتش رو نزدیک صورت جیمین کرد مشغول بسته دکمه پیراهن جیمین بود
ات : تموم شد
جیمین دستاشو دراز کرد و دوره ک*مره ات پیچوند و به خودش نزدیکش کرد
جیمین : آخه چرا آنقدر رژ قرمز زدی
ات : چون دوست دارم
جیمین : خودم میدونم رنگش رو چجوری درست کنم
تا میخواست صورتش رو نزدیک کنه در باز شد هر دو از هم جدا شدن
و نگاهش رو به در دادن
هواجین وارده اوتاق شد با صدایه بلند خندید
جیمین با اخم گفت
جیمین : بابای در زدن رو بلد نیستی
هواجین: بابایی خیلی خوشتیپ شدی
مادرش عصبی گفت
ات : بدو برو پیشه مادر بزرگ
هواجین خندیی کرد و رفت سمته سالون
اسلاید 2 لباسه ات
ادامه دارد
هواجین به طرفه پدرش رفت جیمین اونو در اغوشش گرفت و ب*وسی رو رویه موهاش گذاشت مو ها یه خوشگلش رو بو کرد دل تنگی یک سالش رو رد میکرد هر بار با دیدنه دخترش که نمیتونست بغلش کنه عذابش میداد هر بار دیدنش که نمیتونست بوسش کنه دیونه میشد
با تماس گوشی اش از افکارش بیرون رفت
جیمین: بله
هیوجین : هی همچی امادست برایه شب به ات گفتی
جیمین: وای ببخشید نه نگفتم
هیونجین: دیونه زود باش بیا قبل از مهمونا شما بیائین
جیمین : باشه بابا قط کن
بعد از حرف زدن با دوستش روبه ات کرد .
جیمین : ات باید یه چیزه خیلی مهم بهت بگم
همسرش با نگرانی گفت
ات : چیشده جیمین
جیمین : بهت گفته بودم که هیونجین و دان ازدواج میکنن
ات : خب
جیمین : راستش امشب نامزدی شونه
ات خیلی عصبانی شد و با داد گفت
ات : اقای پارک جیمین الان باید بهم میگفتین
جیمین : راستش کارا زیاد بودن خوب تو هم درک کن دیگه
اخر حرفش رو با کلافکی گفت ات اخم کرد
《《《《《《《《《
جلویه آیینه نششته بود و مشغول آرایش خودش بود
لباس مشکی رنگ پوشیده بود و آرایش لایت کرده بود منتظر جیمین بود تا از حموم بیاد بیرون رژلب رو زد و از تویه آیینه جیمین رو دید که از حموم اومدم بیرون لباسش که رویه تخت بود رو برداشت و بعد از پوشیدنه لباس اش موهاش رو مرتب کرد
جیمین: ات ساعت موچیم رو ندیدی
همسرش بلند شد و ساعتش رو بهش داد با دیدنه دکمه باز پیراهنه جیمین اخم کرد و گفت
ات : این چیه
جیمین در حالی که ساعت موچیش رو میب بست گفت
جیمین : خوب لباسه دیگه
ات با داد گفت
ات : جیمین بهم نگاه کن و بهم بگو
جیمین: آهان دکمه لباسم رو میگی خوب مگه چیه مودشه
اخم کرد و گفت
ات : اگه من لباس باز بپوشم تو مگه خوشت میاد
جیمین اخم کرد و با عصبانیت گفت
جیمین : خوشم نمیاد پس تو هم نیاید بپوشی البته اگه نمیخواهی شب بدی داشته باشی
ات خجالتی کشید و سرشو پایین کرد اما این سکوت و این خجالت خیلی طول نکشید و ات با عجله گفت
ات: دکمه پیراهنت رو ببند
دستشو دراز کرد و رویه انگشتایه پاهاش وایستاد صورتش رو نزدیک صورت جیمین کرد مشغول بسته دکمه پیراهن جیمین بود
ات : تموم شد
جیمین دستاشو دراز کرد و دوره ک*مره ات پیچوند و به خودش نزدیکش کرد
جیمین : آخه چرا آنقدر رژ قرمز زدی
ات : چون دوست دارم
جیمین : خودم میدونم رنگش رو چجوری درست کنم
تا میخواست صورتش رو نزدیک کنه در باز شد هر دو از هم جدا شدن
و نگاهش رو به در دادن
هواجین وارده اوتاق شد با صدایه بلند خندید
جیمین با اخم گفت
جیمین : بابای در زدن رو بلد نیستی
هواجین: بابایی خیلی خوشتیپ شدی
مادرش عصبی گفت
ات : بدو برو پیشه مادر بزرگ
هواجین خندیی کرد و رفت سمته سالون
اسلاید 2 لباسه ات
ادامه دارد
۷.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.