بقیه پارت یک
پنجره نگاه کردم گل های زیبا درختان قشنگ و باغبانی ک انجا مشغول اب دادن ب گل و گیاه بود اسمون رو نگاه کردم ابس ابس بود نور خورشید ب گل ها. میزد ک زیبایی گل ها رو خیلی زیاذ میکرد ابر ها شکل های و فرم های قشنگی گرفته بودند چقدر زیبا بود تو تصورات خدم غرق بودم ک یکی شروع کرد ک یکی شروع کرد تکون دادنم عههه کیه نگاهی انداختم یکی بود ک نمیشناختم
اون فرد: بلند شو زنگ خورد معلوم نیس کدوم دنیاست ایش
لینا بدون اینکه حتی ب اون فرد نگاه کنه بدون. هیچ حرفی رفت بیرون فرد قد بلند بود طوری ک لینا نمیتونست صورتش رو ببینه لینا در برابرش جوجه بود خیلی جوجه
لینا: عی بابا چرا اخه تو انقدر جوجه ( با خدش میگفت) ( اینو گفت و رفت بیرون شروع کرد گردش یا بهتر ه بگم دور زدن کل مدرسه عادت همیشه گیش بود دید ک بی فایده بود رفت کنار همون درختی ک همیشه مینشست رفت. نشست اونجا دقیقا زیر درخته شروع. کرد کندن پوست درخت البته داشت حکاکی میکرد بیشتر اینکارو هعی تکرار میکرد و خب خلاصه روزشو حک میکرد و در اخر ک حک کردنـش تموم شد تکیه داد و شروع کرد دوباره فکر کردن ک چی میشه اگه الان یکی باهاش بود. و باهاش. میگفت و میخندید اعصابش خوردشد یهوشروع کرد فوش دادن ب خدش ک این چه چه تصوریه دیگه تو که دیدی چه دردی کشیدی نمیخوای دیگه ی بارد دیگه درد بکشی وای لینا دیگه بهش فکر نکن هوی لینا اروم باش دیگه تموم فکر نکن. به این چیزا لینا ب جای اینکه ب دوستی فکر کنی یکن ب ایندت فکر کن ک میخوای چیکاره بشی اره ها باریکلا ادامه بدع تو میتونی یادت نره دفعه قبل رو باشه افرین ( همینطور ک داشت با خدش حرف میزد راه رفت سما کلاس وقتی رسید. نشست شروع کرد حل کردن صفحه هات کتابا رو جلو جلو وقتی دبیرامد کتابشو بست و شروع کرد. ب حرف های دبیر توجه کردن و نگه برداری کردن در اخر. زنگ هم. معلم.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.