part67
part67
تارا-کلید خونه رو تحویل گرفتم
رفتم هتل چمدونام و برداشتم
خیلی زیاد بودن یه ماشین گرفتم رسیدم
یه برج مسکونی انتخاب کرده بودم
طبقه آخر و یه واحد دو اتاقی
چمدونا رو که بردم تو
نگاهی به خونه کردم
همش همونجور بود که میخواستم رنگای شاد و مبلمان زنگی
پرده های رنگی من عاشق این بودم خونم رنگ و بارنگ باشه مخصوصا آبی بهم کلی انرژی میداد چرده هارو زدم کنار به ساختمونا نگاه کردم
قبلنا اصلا ازاینکه خونم طبقه آخر باشه ها اینا خوشم نمیومد
ولی خوب الان همچی فرق کرد من عاشق ارتفاع و تغیر هستم و
اینا واقعا هیجان انگیزه
فردا میرم دنبال مجوز شرکت و بعدشم
میرم دنبال یه ماشین
بلاخره پای پیاده زیادی سخته
گوشیم برداشتم یه نگاهی
انداختم
دیگه هیچی مهم نیس اصلا مهم خودم خودم خودم
یه آهنگ نوستالژی پلی کردم وصل شدم به اسپیکر های خونه
رفتم سمت چمدونا
اول لباس هام و تو کمد ها چیدم
بد لوازم آرایشیم و اینا
بعدشم که چندتا خرت پرت هایی که داشتم و چیدم
دیگه کمک همه وسایل هارو جا دادم کتاب هام و
چیز ای دیگه تا اینکه رسیدم به جعبه خاطرات من اسمشو
گذاشتم خاطرات
چون توش پر از خاطره های شیرینی بود که یروزی مرور کردنش برام لذت بخش ترین کار بود
هر چقدم سعی کنم فراموشش کنم نمیشه
اون بخشی از زندگی من بود
اون اوج من و دیده بود
زمین خوردنم و
خوشیام و غم هام و
دیده بود و تو تک لحظه ها کنارم بود
ولی همیشه اونجوری که انتظار داریم چیدیم پیش نمیره
دوست نداشتم جعبه رو باز کنم ساعت ها یه البوم و تک تک
عکسارو نگا کنم
جعبه رو گذاشتم ته کمد
نگاهی به خونه انداختم قشنگ شده بودااااا
پس فردا تولدمه این اولین تولدمه که تنهام و انتظار هیچ
جشن و ندارم
باید خودم برا خودم برنامه بچینم
هوفففف
بد ازاینهمه
یه قهوه حسابی اوکیم میکنه...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-کلید خونه رو تحویل گرفتم
رفتم هتل چمدونام و برداشتم
خیلی زیاد بودن یه ماشین گرفتم رسیدم
یه برج مسکونی انتخاب کرده بودم
طبقه آخر و یه واحد دو اتاقی
چمدونا رو که بردم تو
نگاهی به خونه کردم
همش همونجور بود که میخواستم رنگای شاد و مبلمان زنگی
پرده های رنگی من عاشق این بودم خونم رنگ و بارنگ باشه مخصوصا آبی بهم کلی انرژی میداد چرده هارو زدم کنار به ساختمونا نگاه کردم
قبلنا اصلا ازاینکه خونم طبقه آخر باشه ها اینا خوشم نمیومد
ولی خوب الان همچی فرق کرد من عاشق ارتفاع و تغیر هستم و
اینا واقعا هیجان انگیزه
فردا میرم دنبال مجوز شرکت و بعدشم
میرم دنبال یه ماشین
بلاخره پای پیاده زیادی سخته
گوشیم برداشتم یه نگاهی
انداختم
دیگه هیچی مهم نیس اصلا مهم خودم خودم خودم
یه آهنگ نوستالژی پلی کردم وصل شدم به اسپیکر های خونه
رفتم سمت چمدونا
اول لباس هام و تو کمد ها چیدم
بد لوازم آرایشیم و اینا
بعدشم که چندتا خرت پرت هایی که داشتم و چیدم
دیگه کمک همه وسایل هارو جا دادم کتاب هام و
چیز ای دیگه تا اینکه رسیدم به جعبه خاطرات من اسمشو
گذاشتم خاطرات
چون توش پر از خاطره های شیرینی بود که یروزی مرور کردنش برام لذت بخش ترین کار بود
هر چقدم سعی کنم فراموشش کنم نمیشه
اون بخشی از زندگی من بود
اون اوج من و دیده بود
زمین خوردنم و
خوشیام و غم هام و
دیده بود و تو تک لحظه ها کنارم بود
ولی همیشه اونجوری که انتظار داریم چیدیم پیش نمیره
دوست نداشتم جعبه رو باز کنم ساعت ها یه البوم و تک تک
عکسارو نگا کنم
جعبه رو گذاشتم ته کمد
نگاهی به خونه انداختم قشنگ شده بودااااا
پس فردا تولدمه این اولین تولدمه که تنهام و انتظار هیچ
جشن و ندارم
باید خودم برا خودم برنامه بچینم
هوفففف
بد ازاینهمه
یه قهوه حسابی اوکیم میکنه...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۳.۹k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.