My lovely mafia🍷🧸🐾 p¹⁹
فرداصبح...
هایون « داشتم خواب ممدقلی و هایده میدیدم که حس کردم کسی با صدای ملایم روبه عصبانیت داره صدام میزنه...نکنین با من این کارو یکم دیگه تا کیسشون مونده بود🥹
خانم هان « تقریبا ساعت ۷ و ربع بود و دختر جدیده هنوز بیدار نشده بود...نزدیکای اومدن ارباب و خواهرشون بود...دیگه صبر کردن بس بود...رفتم و از کلید یدکی استفاده کردم و وارد اتاقش شدم...آروم صداش میزدم که یوقت مثل برق نپره بالا...ولی خیر...این خوابش از شوهر خدابیامرز منم سنگین تره😑با صدای نسبتا بلند تری صداش کردم که بالخره چشماش باز شد...دختر مگه زیبای خفته ایییی؟! دیر شد بلند شو دیگه! الان ارباب میان جریمه میشی هاااا
هایون « تو کل عمرم ۷ و ربع بیدار نشده بودم 눈_눈 بابا این همه خدمتکار مگه روزانه میشماره خدمتکاراشو؟!
خانم هان « خیر...ولی هر کسی تو این عمارت مسئولیتی داره...امروز استثنا باید زودتر بلند میشدید که مسئولیتتون رو بگم که تازه دیرم بلند شدید...تازه ارباب اوایل توجه زیادی و حضور ندیمه های جدید داره...بلند شو دیگه دختر...
هایون « بالخره از تخت و خوابی که حالا پریده بود دل کندم و لباسم رو پوشیدم و دنبال خانم هان به حرکت افتادم...همینطور که میرفتیم به سالن غذا خوری طبقه بالا رسیدیم...حواسم نبود و تو حال خودم بودم که خانم هان هییینی کشید و تا مرز سکته رو رفتم....اجوما چرا اینجو میکنین 눈‸눈
هان « دخترررر...دیدی دیر کردیییم؟! آقا نشستن سر میز...
هایون « اووو خانم هان...خیلی نگرانین...تازشم ته جینی که من میشناختم سحرخیز نبود...
خانم هان « اگه ته جین با مین یونگی فرق داره پس این ویژگیشم حتما فرق داره...ولی ارباب درکل سحرخیز نیستند...بذار ببینم چخبره...
راوی « و به سمت میز غذا خوری حرکت کردند..
هایون « داشتم خواب ممدقلی و هایده میدیدم که حس کردم کسی با صدای ملایم روبه عصبانیت داره صدام میزنه...نکنین با من این کارو یکم دیگه تا کیسشون مونده بود🥹
خانم هان « تقریبا ساعت ۷ و ربع بود و دختر جدیده هنوز بیدار نشده بود...نزدیکای اومدن ارباب و خواهرشون بود...دیگه صبر کردن بس بود...رفتم و از کلید یدکی استفاده کردم و وارد اتاقش شدم...آروم صداش میزدم که یوقت مثل برق نپره بالا...ولی خیر...این خوابش از شوهر خدابیامرز منم سنگین تره😑با صدای نسبتا بلند تری صداش کردم که بالخره چشماش باز شد...دختر مگه زیبای خفته ایییی؟! دیر شد بلند شو دیگه! الان ارباب میان جریمه میشی هاااا
هایون « تو کل عمرم ۷ و ربع بیدار نشده بودم 눈_눈 بابا این همه خدمتکار مگه روزانه میشماره خدمتکاراشو؟!
خانم هان « خیر...ولی هر کسی تو این عمارت مسئولیتی داره...امروز استثنا باید زودتر بلند میشدید که مسئولیتتون رو بگم که تازه دیرم بلند شدید...تازه ارباب اوایل توجه زیادی و حضور ندیمه های جدید داره...بلند شو دیگه دختر...
هایون « بالخره از تخت و خوابی که حالا پریده بود دل کندم و لباسم رو پوشیدم و دنبال خانم هان به حرکت افتادم...همینطور که میرفتیم به سالن غذا خوری طبقه بالا رسیدیم...حواسم نبود و تو حال خودم بودم که خانم هان هییینی کشید و تا مرز سکته رو رفتم....اجوما چرا اینجو میکنین 눈‸눈
هان « دخترررر...دیدی دیر کردیییم؟! آقا نشستن سر میز...
هایون « اووو خانم هان...خیلی نگرانین...تازشم ته جینی که من میشناختم سحرخیز نبود...
خانم هان « اگه ته جین با مین یونگی فرق داره پس این ویژگیشم حتما فرق داره...ولی ارباب درکل سحرخیز نیستند...بذار ببینم چخبره...
راوی « و به سمت میز غذا خوری حرکت کردند..
۵۱.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.