دلم گرفته هوای بهار کرده دلم

دلم گرفته هوای بهار کرده دلم 
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم 

رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را 
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم 

بیا بیا که برای سرودن بیتی 
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم 

به هر تپش که نفس تازه می کند باری 
مرا به زیستن امّید وار کرده دلم 

کنون که آخر پیری نمانده دندانی 
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم 

بخند ای لب خونین لب ترک خورده 
دلم شکسته هوای انار کرده دلم

سعید بیابانکی
دیدگاه ها (۱)

بدون مقصد پایانه‌ها شبیه هم‌اندهمین که دور شوی خانه‌ها شبیه ...

قصدِ مناز حیات،تماشای چشمِ توست...ای جان به فدای چشمِ توبا ق...

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکندگل نمی‌روید،چه غم گر شاخس...

مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت استماندن چشم به دنبال مسافر س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط