رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
پارت 35
(ویو ا. ت)
سرم خیلی درد میکرد از جام بلند شدم و رفتم سمت در اتاق که سرم گیج رفت و افتادم و
سیاهی.........
...............
چشمام رو باز کردم ی نفر بالای سرم بود تا دید چشمام رو باز کردم برگشت ب پشت سرش نگا کرد و گفت حالش خوب اما بهتر استراحت کن و رفت جیمین باهاش رفت نیا اومد سمت بقیه هم پشت سرش بودن اما یونگی رو ندیدم
ا. ت یو...یونگی کجاست؟
اعضا نمیدونیم از دیشب ندیدمش
نیا حتما جیمین میدون
که جیمین میاد
کوک هی جیمین شوگا کجاست
جیمین نمیدونم
هوبی یعنی این پسر کجاست نباید ب فکر دخترش باش
جین هی جیهوپ
هوبی چیه
جین میبینی حالش خوب نیست تو بدترش نکن
هوبی.........
نیا ا. ت حالت خوب
ا. ت هوم حالم خوب اما چیز
نیا هی شما چرا اینجا وایسادین( روبه اعضا)
برید دیگ
جیمین پسرا بهتر بریم
اعضا هوم بریم
نیا چیشد ا. ت
ا. ت فک کنم پریود شدم
نیا آ یه ار وایسا من برم لباس برات بیارم تو ام برو کارت رو بکن
ا. ت باش
نیا وایسا بهت کمک کنم
و نیا ا. ت رو تا دشویی میبر و نیا میر تا برای ا. ت لباس بیار
نیا ا. ت ا. ت
ا. ت هوم
نیا بیا این لباس
ا. ت ممنونم
۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓
꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂
♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕
§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^
№№№№№№№№№№№№№№№№№
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
من از ردوبرق میترس و الان دار ردوبرق میزن و من دارم از ترس میمیرم ولی بازم دارم براتون رمان رو مینویسم 😔😔😔خب رمان رو ادامه بدیم
(ویو نارنگی )
نمیتونستم بخوابم تصمیم گرفتم برم یکم پیاد روی کنم اینقدر از دست خودم عصبی بودم ک نگو ا. ت بخاطر من فراموشی گرفت اگ یادش بیاد فک نکنم دیگ بخواد با من باش هنوز چند روز نیست ک باهم وارد رابطه شدیم ک ا. ت فراموشی گرفت و سرو کله ای راجی پیداشد منم چ شانسی دارم عااااااااااااااااااا همینجوری ک داشتم با خودم حرف میزدم ک ی دختر بچه ک داشت گریه میکرد رو دیدم
رفتم سمتش
یونگی هی کوچولو چرا گریه میکنی تو این وقت شب اینجا تنهایی چیکار میکنی
دختر بچهه هق هق ما... مامانم م.. منو هق هق ولم کرد
یونگی خونتون کجاست
دختر بچه عمو نمیدونم من ی شهر دیگه زندگی میکردم با مامانم و داداش بزرگم اما مامان بخاطر این که پول نداشتیم داداشم رو فرستاد اینجا تا کار کن اما داداشم دیگ برنگشت منو مامانم اومدیم دنبالش اما فهمیدیم ک داداشم مرد و مامانم منو اینجا ولم کرد و رفت
یونگی باش گریه نکن بلند شو بریم دنبال مامانت بگردیم
دختر بچه واقعا عمو
یونگی ار واقعا پاشو گریه نکن
پارت 35
(ویو ا. ت)
سرم خیلی درد میکرد از جام بلند شدم و رفتم سمت در اتاق که سرم گیج رفت و افتادم و
سیاهی.........
...............
چشمام رو باز کردم ی نفر بالای سرم بود تا دید چشمام رو باز کردم برگشت ب پشت سرش نگا کرد و گفت حالش خوب اما بهتر استراحت کن و رفت جیمین باهاش رفت نیا اومد سمت بقیه هم پشت سرش بودن اما یونگی رو ندیدم
ا. ت یو...یونگی کجاست؟
اعضا نمیدونیم از دیشب ندیدمش
نیا حتما جیمین میدون
که جیمین میاد
کوک هی جیمین شوگا کجاست
جیمین نمیدونم
هوبی یعنی این پسر کجاست نباید ب فکر دخترش باش
جین هی جیهوپ
هوبی چیه
جین میبینی حالش خوب نیست تو بدترش نکن
هوبی.........
نیا ا. ت حالت خوب
ا. ت هوم حالم خوب اما چیز
نیا هی شما چرا اینجا وایسادین( روبه اعضا)
برید دیگ
جیمین پسرا بهتر بریم
اعضا هوم بریم
نیا چیشد ا. ت
ا. ت فک کنم پریود شدم
نیا آ یه ار وایسا من برم لباس برات بیارم تو ام برو کارت رو بکن
ا. ت باش
نیا وایسا بهت کمک کنم
و نیا ا. ت رو تا دشویی میبر و نیا میر تا برای ا. ت لباس بیار
نیا ا. ت ا. ت
ا. ت هوم
نیا بیا این لباس
ا. ت ممنونم
۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸۷۸
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓✓
꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂꧁꧂
♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕♕
§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^^_^
№№№№№№№№№№№№№№№№№
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
من از ردوبرق میترس و الان دار ردوبرق میزن و من دارم از ترس میمیرم ولی بازم دارم براتون رمان رو مینویسم 😔😔😔خب رمان رو ادامه بدیم
(ویو نارنگی )
نمیتونستم بخوابم تصمیم گرفتم برم یکم پیاد روی کنم اینقدر از دست خودم عصبی بودم ک نگو ا. ت بخاطر من فراموشی گرفت اگ یادش بیاد فک نکنم دیگ بخواد با من باش هنوز چند روز نیست ک باهم وارد رابطه شدیم ک ا. ت فراموشی گرفت و سرو کله ای راجی پیداشد منم چ شانسی دارم عااااااااااااااااااا همینجوری ک داشتم با خودم حرف میزدم ک ی دختر بچه ک داشت گریه میکرد رو دیدم
رفتم سمتش
یونگی هی کوچولو چرا گریه میکنی تو این وقت شب اینجا تنهایی چیکار میکنی
دختر بچهه هق هق ما... مامانم م.. منو هق هق ولم کرد
یونگی خونتون کجاست
دختر بچه عمو نمیدونم من ی شهر دیگه زندگی میکردم با مامانم و داداش بزرگم اما مامان بخاطر این که پول نداشتیم داداشم رو فرستاد اینجا تا کار کن اما داداشم دیگ برنگشت منو مامانم اومدیم دنبالش اما فهمیدیم ک داداشم مرد و مامانم منو اینجا ولم کرد و رفت
یونگی باش گریه نکن بلند شو بریم دنبال مامانت بگردیم
دختر بچه واقعا عمو
یونگی ار واقعا پاشو گریه نکن
۱۰.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.