l wont let you go

✨ l won't let you go 🌙
🌹couple: HunHan🌹
💕Genre: Romance'historical💕
{part 2}
دیگه خیلی وقته از شکوفه‌های گیلاس خبری نیست، ولی تو هنوز هم نیومدی...
بغضش نازک‌تر شده بود و قلبش سنگین‌تر. می‌دونست چیزی تا شکستن مقاومت شیشه‌ایش مقابل گریه نمونده، پس با صدای بلند گفت:
-برام حمام رو آماده کنید.
دو زن پشت سرش، تعظیم کردن و ازش فاصله گرفتن. سرش رو چرخوند و با دیدن کوچکترین عضو نیمه‌ها، غر زد:
-دیدی نیومد؟ اون اصلا من رو دوست نداره!
دختر کم سن و سال، نگاهش رو اطراف خودشون چرخوند تا مطمئن بشه کسی متوجه حرف‌هاشون نمیشه.
-میان سرورم. مطمئن باشین. مگه خودشون بهتون قول ندادن؟
لوهان با اخم، پاش رو بلند کرد و روی زمین کوبید.
-داده ولی می‌بینی که. هنوز برنگشته. بدتر از اون اینه که همسر آینده‌ام توی این قصر خراب‌شده هست ولی اون نه!
دست‌هاش رو توی سینه‌اش توی هم قفل کرد و کنار درخت، روی پنجه‌هاش نشست.
دختر به ناچار جلو رفت و روبروش روی پنجه‌هاش نشست.
-لطفا بلند بشید سرورم. دلتون می‌خواد دوباره بابت رعایت نکردن آداب، بازخواست بشین؟
لب‌هاش آویزون‌تر شدن. اون چه پرنسی بود که حتی برای نوع نشستنش هم بازخواست می‌شد؟
-توهم برو. می‌خوام تنها باشم.
دختر به ناچار لب زد:
-اگر تنهاتون بذارم، تنبیه می‌شم. لطفا اجازه بدید همین‌جا بمونم.
لوهان اخم کرد و بچگانه سرش رو بلند کرد و داد زد:
-پس برو پشت درخت! نمی‌خوام منو ببینی!
دختر ایستاد، تعظیم سریعی کرد و تنه‌ی درخت رو دور زد.
لوهان بدون توجه به دختر، سرش رو روی زانوهاش گذاشت و اجازه داد اشک‌هاش روی گونه‌هاش بریزن. دلتنگ بود و خسته. دلش یه آغوش گرم و آشنا می‌خواست. آغوشی که همیشه بدون منت بهش هدیه می‌شد اما حالا یک ماه بود که خبری ازش نبود...
-نامرد!
-با منی؟
با شنیدن صداش، سریع سرش رو بلند کرد. نور خورشید اجازه نمی‌داد از اون زاویه متوجه هویت اون آدم بشه، اما اون صدا، صدایی نبود که از یادش بره.
-شاهزاده‌ی من!؟
مرد به آرومی صداش زد و لوهان نتونست جلوی اشک‌هایی که تا چند لحظه پیش مدام و هر ثانیه التماسش می‌کردن تا اجازه بده ببارن، رو بگیره. گونه‌های برجسته‌اش خیس شدن و سرش پایین افتاد.
صدای گریه‌اش بلند شد و مرد رو دستپاچه کرد. مرد با پررویی، جلو رفت و بدن شاهزاده رو توی بغلش گرفت. موهاش رو نوازش کرد و کنار گوشش لب زد:
-شاهزاده‌ی من! متاسفم که بدقولی کردم.
بوسه‌ای روی موهاش کاشت و ادامه داد:
-دستور ملکه بود. نمی‌تونستم زودتر برگردم.
لوهان سرش رو بلند کرد و با چشم‌های سرخ و خیس، به مرد روبروش خیره شد. محافظ شخصی مادرش و اولین و تنها عشق زندگیش...
-خیلی بدی سهون! می‌دونی چقدر نگران بودم؟
سهون لبخند مهربونی تحویل چشم‌های منتظر پرنس داد.
-متاسفم شاهزاده‌ی زیبای من! این بنده‌ی خطاکارتون رو می‌بخشید؟
لوهان با لب‌های آویزون، جواب داد:
-دلتنگت بودم...
-من هم همین‌طور شاهزاده. قلبم داشت از دوری شما می‌ایستاد.
لوهان روی سینه‌اش رو بوسید و گفت :
-بهش دستور می‌دم آروم باشه و اذیتت نکنه.
سهون لبخندی به سادگی و معصومیت لوهان زد.
-همین‌که توی بغلمین، انگار زندگی رو توی دستم دارم.
صدای خنده‌ی ذوق زده‌ی شاهزاده بلند شد و لبخندی روی لبهای مرد نشوند.
-فردا... روز ازدواجمه...
بی‌مقدمه گفت و سرش رو بالا برد. نگاهش رو به چشم‌های مرد داد و لب زد:
-باهام بیا. اگر تنها باشم، فرار میکنم!
محافظ لبخندی به چهره‌ی مضطرب پسر بین بازوهاش زد و بدون هیچ حرفی، لبهاش رو روی لبهای شاهزاده گذاشت. دستش رو پشت کمر و گردنش محکم کرد و لبهای شاهزاده‌اش رو عمیق بوسید. یک ماه دوری از معشوقه‌ی مخفیش حسابی دلتنگش کرده بود.
بوسه‌ی عاشقانه‌اش رو به آرومی شکوند و توی فاصله ی نزدیک از لبهای پسر کوچیکتر لب زد:
-دیگه هیچ‌وقت شما رو تنها نمی‌ذارم شاهزاده!
بوسه‌ی کوتاهی روی لبهای لوهان زد و دوباره بغلش کرد. نگران بود... وقتی توی دام عشق شاهزاده‌اش افتاد، مطمئن بود قراره به خاطر وظیفه‌اش و سفرهای طولانی، حسابی اذیت بشه اما حالا نوبت به سخت‌ترین قسمت رابطه‌شون رسیده بود. شاهزاده‌اش... کسی که آغوش هیچ‌کس بجز اون رو قبول نمی‌کرد، باید ازدواج می‌کرد چون این کشور به یه وارث احتیاج داشت...
فقط با تصور این‌که قراره کسی بجز خودش، بدن بلوزی شاهزاده‌اش رو ببینه، خون به مغزش هجوم می‌برد و بدنش رو به لرز می‌انداخت.
-من نمی‌خوام برم...
لوهان به آرومی زمزمه کرد و جواب گرفت:
-نمی‌ذارم بری.
پسر کوچیک‌تر سرش رو بلند کرد و به چشم‌های سهون خیره شد.
-چه فکری توی سرته؟
سهون لبخندی تحویل نگاه کنجکاو شاهزاده‌اش داد.
-به وقتش شما هم متوجه می‌شید شاهزاده...
دیدگاه ها (۱۰)

✨I won't let you go🌙🌹couple: HunHan🌹💕Genre:Romance' historic...

بازیگر لو یوشیائو وقتی در مصاحبه اخیرش ازش پرسیده شد که طرفد...

نظرتون درباره پارت یک سناریو چی بود؟

✨l won't let you go🌙 🌹couple: HunHan🌹 💕 Genre: Romance' historical💕 {part 1}

( گناهکار )۱۲۲ part لبخندی زد و لب هاشو مماس لب های همسرش ...

( گناهکار ) ۱۲۵ part ... ناخواسته چنگی به بازوی مرد زد... ب...

My angel ( part 1 ) بی وقفه اشک می ریخت و از خیابان های خالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط