پارت(1)🥺📺📽
پارت(1)🥺📺📽
چانیول:چیزی نداریم بخورم؟؟
میسو:عاره تو یخچال همه چی هست بردار یخور
چانیول:بابا بس کن توم همش سرت توی اون تلویزیونه ی وقت بلند نشی از سرش
میسو:ساکت باش دارم فیلم نگاه میکنم
چانیول دیگه چیزی نگفت خیلی ناراحت بود که توی تعطیلیش نمیتونست با عشقش وقت بگزرونه ، اون همش درگیر سریالش بود از صب تا شب کارش شده بود سریال دیدن
پرش زمانی به شب:/
میسو:چانی؟عزیزم بیا شام بخور*بلند*
چانیول که ازش خیلی ناراحت بود از تو اتاق داد زد:
میل ندارم
میسو:به درک نخور.. *خودش خورد و رفت نشست سر سریال دیدن*
دیگه تقریبا نمیه های شب شده بود و میسو هنوز داشت سریال نکاه میکرد(دخترهی **** لا اله الا الله)
چانیول میخواسو بخوابه هر چقدر منتظر میسو بود ازش خبری نشد ؛ دیگه خیلی عصبی شد و رفت پیشش
چانیول:نمیخوای بس کنی؟
میسو:بله؟
چانیول:خسته نشدی از بس سریال دیدی؟*بلند*
میسو:نه خسته نشدم میخوای چیکار؟
چانیول:بسه دیگه همش سریال سریال سریال بابا منم ادمم منم توی این خونه زندگی میکنم ؛ مگه همین تو نبودی که میگفتی بخاطر من مرخصی بگیر پیشم باش ها؟*داد*
الان چرا خودت داری وقتتو تنها میگزرونی؟اصلا من برای چی به حرف تو گوش دادم؟
میسو:عههههههههه نه به اون موقع که اصلا به حرفام اهمیت نمیدادی الان مثلا خیلی توجه میکنی؟
چانیول:باشع باشه از این به بعد بهت بی توجهی کردم میفهمی
میسو:برو بینم بابا تو کی باشی که به من بخوای توجه کنی
چانیول با این حرف میسو خیلی ناراحت و بیش از حد عصبی شد و نمیخواست کاری کنه که بعدا پشمون بشه به سمت در رفت و کتشو خواست برداره که میسو گفت:
اصن میدونی چیه؟این کسایی که فیلم بازی میکنن و من میبینم خیلی بهتر از تو هستن حالا هر جور میلته😒
...
چانیول:چیزی نداریم بخورم؟؟
میسو:عاره تو یخچال همه چی هست بردار یخور
چانیول:بابا بس کن توم همش سرت توی اون تلویزیونه ی وقت بلند نشی از سرش
میسو:ساکت باش دارم فیلم نگاه میکنم
چانیول دیگه چیزی نگفت خیلی ناراحت بود که توی تعطیلیش نمیتونست با عشقش وقت بگزرونه ، اون همش درگیر سریالش بود از صب تا شب کارش شده بود سریال دیدن
پرش زمانی به شب:/
میسو:چانی؟عزیزم بیا شام بخور*بلند*
چانیول که ازش خیلی ناراحت بود از تو اتاق داد زد:
میل ندارم
میسو:به درک نخور.. *خودش خورد و رفت نشست سر سریال دیدن*
دیگه تقریبا نمیه های شب شده بود و میسو هنوز داشت سریال نکاه میکرد(دخترهی **** لا اله الا الله)
چانیول میخواسو بخوابه هر چقدر منتظر میسو بود ازش خبری نشد ؛ دیگه خیلی عصبی شد و رفت پیشش
چانیول:نمیخوای بس کنی؟
میسو:بله؟
چانیول:خسته نشدی از بس سریال دیدی؟*بلند*
میسو:نه خسته نشدم میخوای چیکار؟
چانیول:بسه دیگه همش سریال سریال سریال بابا منم ادمم منم توی این خونه زندگی میکنم ؛ مگه همین تو نبودی که میگفتی بخاطر من مرخصی بگیر پیشم باش ها؟*داد*
الان چرا خودت داری وقتتو تنها میگزرونی؟اصلا من برای چی به حرف تو گوش دادم؟
میسو:عههههههههه نه به اون موقع که اصلا به حرفام اهمیت نمیدادی الان مثلا خیلی توجه میکنی؟
چانیول:باشع باشه از این به بعد بهت بی توجهی کردم میفهمی
میسو:برو بینم بابا تو کی باشی که به من بخوای توجه کنی
چانیول با این حرف میسو خیلی ناراحت و بیش از حد عصبی شد و نمیخواست کاری کنه که بعدا پشمون بشه به سمت در رفت و کتشو خواست برداره که میسو گفت:
اصن میدونی چیه؟این کسایی که فیلم بازی میکنن و من میبینم خیلی بهتر از تو هستن حالا هر جور میلته😒
...
۸۹.۸k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.