در این ظلمت سرا جز مرگ آغوشی نمی بینم
در این ظلمت سرا جز مرگ آغوشی نمی بینم
از عشقت هدیه ای جز درد پنهانی نمی بینم
نشان از بی وفایی و دورنگی و جفا در آن
نگاه پاک زیباروی آبانی نمی بینم
کنارت هیچم و چون دیگران حتّی دل خود را
به کوی عشق تو لایق به دربانی نمی بینم
الا ای یار جانی یا نرو یا برنگرد اینجا
که بعدت یک نفس در پیکرم جانی نمی بینم
قلم مو عاشقی کرده، زمانِ رسم اندامت
شبیخون جنون را گوی و میدانی نمی بینم
چنان یعقوب شد چشمان من همرنگ گیسویم
سپید و یوسفی، در چاه زندانی نمی بینم
به دست باد نخوت شد گُل مریم ز غم پرپر
بمیرم چون تو را گلدان و خواهانی نمی بینم
عجب ناب است این مطلع، هزاران قافیه مانده
ولی حتّی یکی بر شادیم بانی نمی بینم
کم آورد و رهایت کرد و رفت آن بیدل و اینسان
که او را لایق عشقی که میدانی! نمی بینم
قطار مرگ در راه است و خوشحالم در این بازی
صدایی خوش تر از یک سوت پایانی نمی بینم
از عشقت هدیه ای جز درد پنهانی نمی بینم
نشان از بی وفایی و دورنگی و جفا در آن
نگاه پاک زیباروی آبانی نمی بینم
کنارت هیچم و چون دیگران حتّی دل خود را
به کوی عشق تو لایق به دربانی نمی بینم
الا ای یار جانی یا نرو یا برنگرد اینجا
که بعدت یک نفس در پیکرم جانی نمی بینم
قلم مو عاشقی کرده، زمانِ رسم اندامت
شبیخون جنون را گوی و میدانی نمی بینم
چنان یعقوب شد چشمان من همرنگ گیسویم
سپید و یوسفی، در چاه زندانی نمی بینم
به دست باد نخوت شد گُل مریم ز غم پرپر
بمیرم چون تو را گلدان و خواهانی نمی بینم
عجب ناب است این مطلع، هزاران قافیه مانده
ولی حتّی یکی بر شادیم بانی نمی بینم
کم آورد و رهایت کرد و رفت آن بیدل و اینسان
که او را لایق عشقی که میدانی! نمی بینم
قطار مرگ در راه است و خوشحالم در این بازی
صدایی خوش تر از یک سوت پایانی نمی بینم
۳.۴k
۱۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.