گفتی میخواهی بروی تا راحت زندگی کنی...
گفتی میخواهی بروی تا راحت زندگی کنی...
گفتی خسته شدی...
و من اصلا مگر دنبال چه بودم جز رضایت تو...
هر شب اشکهایم را در نبودنت میبارم اما سکوت میکنم مبادا بودنم دوباره بیازاردت...
و مگر عشق جز این است؟
حالا گیرم من در این فراق جان دهم...
گیرم این روزها دست به کمر راه بروم...
گیرم باران اشکهایم مجال نفس کشیدن را از من بگیرد...
چه اهمیتی دارد اگر تو در نبودم آسوده ای...
فقط جان الهام...
آرام باش... همه ناآرامی من فدای ذره ای آرامش تو...
گفتی خسته شدی...
و من اصلا مگر دنبال چه بودم جز رضایت تو...
هر شب اشکهایم را در نبودنت میبارم اما سکوت میکنم مبادا بودنم دوباره بیازاردت...
و مگر عشق جز این است؟
حالا گیرم من در این فراق جان دهم...
گیرم این روزها دست به کمر راه بروم...
گیرم باران اشکهایم مجال نفس کشیدن را از من بگیرد...
چه اهمیتی دارد اگر تو در نبودم آسوده ای...
فقط جان الهام...
آرام باش... همه ناآرامی من فدای ذره ای آرامش تو...
۲.۷k
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.