گفتم از حرفام نرنجیدی

گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟
گفت : نه!
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت...!

گفت : مادرم انسولین میزنه...
اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد...
حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه،
فقط میخنده...

الان منم اونطوری ام...!


#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
دیدگاه ها (۱۰)

تو کل زندگیت شاعر نبودیولی شعر و حسابی دوست داریدلت دریا خود...

سلام دوستای گلم...صبحتون بخیر...براتون بهترین ها رو از خدا آ...

هر از چندی نوشتن را رها می‌کنمبه انگشتانم خیره می‌شوم می‌گفت...

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا،با تو چه کس می گوید ؟آن زمان که خب...

رمان سوکوکو _ پارت 13

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط