نقد خوانش نصرالله پورجوادی
🗒 نقد خوانش نصرالله پورجوادی -۱
ایرانشهری بهمثابه خودفهمیِ خویشبنیاد
مهدی جمشیدی
۱. نصرالله پورجوادی که بهتازگی کتابی با عنوان «در نگاه ایرانشهری» نوشته، در مصاحبهای گفته است: «فرهنگ ایرانشهری سابقه دارد، متعلّق به ماست و نمیتوانیم آن را کنار بگذاریم، اگر هم بخواهیم دین جدید را بپذیریم باید در داخل همین قالب قرار گیرد تا آن را بفهمیم و جذب کنیم. [...] ما فلسفه و کلام و جهانبینی ایرانی داریم که در دورۀ اسلامی، بهنحوی حفظ شد. [...] ما تحت تأثیر القائاتی قرار داشتیم که دوازده سیزده قرن در فرهنگ ما حاکم بوده است؛ اینکه ما ایرانیها از نظر فلسفی و عرفانی، چیزی برای گفتن نداشتیم و هرچه هست، اسلام گفته است. [...] دیگر میخواهیم دنبال چه چیزی برویم که پیش از اسلام بوده و ما در دوران اسلامی از آن محروم ماندیم؟ [...] سیزده قرن است که بر سر فرهنگ ایرانی زدهاند [...]. فشار فرهنگی که سیزده چهارده قرن روی ما آوردند خیلی شدید بود و بهسادگی نمیتوانیم از زیر آن بیرون بیاییم [...]. وقتی که عرب حاکم شد و فتح کرد، کوشید فرهنگ خودش را بر ما غالب کند. فقط هم مسئلۀ دین نبود، مسئلۀ فرهنگی و زبانی هم بود؛ تا همین حالا. یک آدم باسواد کسی بود که زبان عربی بداند. خیلی از ایرانیها اینطور فکر میکردند؛ حتی میگفتند اسم باید عربی باشد. [...] آنچه پیش از انقلاب بود حکومتی بود، اما عنصر ایران، امروز از ذات مردم میجوشد. این حقیقت که ایرانیان در پی هویت دینی و فرهنگی خودشان باشند در نسل جدید در حال جوانهزدن و رشد است و مردم، خواهان خودشناسی فرهنگی و ایرانیبودنشان هستند.»
۲. نسبت میان ایرانیان و اسلام، هرگز بهگونهای نبوده که پورجوادی روایت میکند، بلکه در نقطۀ مقابل آن قرار دارد. روایت پورجوادی، از «تحمیل» و «سرکوب» و «انسداد» حکایت میکند، حال آنکه واقعیّت، بر «شیفتگی» و «علاقه» و «ارادت» دلالت دارد. جامعۀ ایرانی، بهراستی و مشتاقانه، دست به «انتخاب تاریخی- فرهنگی» زد و به اسلام بهعنوان آیین قدسی، رو آورد. «حکومت ایرانی» در جنگ نظامی با مسلمانان شکست خورد، اما «جامعۀ ایرانی»، حس شکست نداشت، چون دل در گرو آن حکومت نداشت. آنچه جامعۀ ایرانی را در برابر آیین اسلام، وادار به تمکین کرد، شناختی بود که ایرانیان از اسلام به دست آوردند و این شناخت، پاسخگوی تعلّقاتِ حقیقتخواهانه و متعالیِ خودِ ایرانیان بود: «مسائل مشترک اسلام و ایران، هم برای اسلام افتخارآمیز است، هم برای ایران؛ برای اسلام بهعنوان یک دین که به حکم محتوای غنیِ خود، ملّتی باهوش و متمدّن و صاحبفرهنگ را شیفتۀ خویش ساخته است، و برای ایران بهعنوان یک ملّت که به حکم روحِ حقیقتخواه و و بیتعصّب و فرهنگدوست خود، بیش از هر ملّت دیگر، در برابر حقیقت خضوع کرده و در راهش فداکاری نموده است.»(مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: ۱۵). اینکه جامعۀ ایرانی، خودجوش و داوطلبانه به اسلام رو آورد و پیوند عمیقِ ایمانی با آن برقرار کرد، نشانۀ عقل قومیِ آنهاست که مطلوبها و آرمانهای خود را در این حقیقت قدسی دیدند و آن را به تاریخ و جغرافیای خود راه دادند. جامعۀ ایرانی، بهاختیار و انتخاب خویش، جامۀ آیینِ پیشین را از تن به در آورد و اسلام را برگزید؛ بیآنکه اجبار و تحمیلی در میان باشد. این انتخاب، مبتنی بر دلیل بود نه علّت، و از این جهت، یک انتخاب انسانی در معنای عالیاش بود.
۳. شواهدی که پورجوادی به آنها اشاره میکند و از آنها، ایرانیّت را نتیجه میگیرد، همگی در گذشته مطرح شدهاند و به آنها پاسخ داده شده است. پورجوادی، سخن تازهای ندارد و همان گذشتۀ نظری را بازتولید میکند: «برخی از جریانهایی که در ایران اسلامی رخ داده، دستاویزی برای بعضی از مستشرقین و غیر آنان شده است که آنها را بهعنوان مقاومت و عکسالعملِ مخالفِ روح ایرانی در برابر اسلام معرفی کنند؛ از قبیل نهضتهای شعوبی، زبان فارسی، تصوّف و حتّی تشیع؛ همچنانکه برخی شخصیّتها بهعنوان مظهری از این مقاومت معرفی شده و میشوند، از قبیل حکیم ابوالقاسم فردوسی و شیخ شهابالدین سهروردی.»(مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: ۱۵). مطهری در کتابش، به هر یک از فقرهها پرداخته و دربارۀ آنها، آثار معتبری را بهعنوان سند، مطرح کرده است. او ثابت کرده که هیچیک از اینها، واکنشهای اعتراضیِ ایرانیان در برابر اسلام نیست، بلکه واقعیّت، وارونه است. عجبا که پورجوادی، گفتههای کهنه را بهعنوان نظر نو بیان میکند و تصوّر میکند مخاطب از تاریخ و تبار این مباحثاتِ دامنهدار و مناقشهبرانگیز، بیخبر است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
ایرانشهری بهمثابه خودفهمیِ خویشبنیاد
مهدی جمشیدی
۱. نصرالله پورجوادی که بهتازگی کتابی با عنوان «در نگاه ایرانشهری» نوشته، در مصاحبهای گفته است: «فرهنگ ایرانشهری سابقه دارد، متعلّق به ماست و نمیتوانیم آن را کنار بگذاریم، اگر هم بخواهیم دین جدید را بپذیریم باید در داخل همین قالب قرار گیرد تا آن را بفهمیم و جذب کنیم. [...] ما فلسفه و کلام و جهانبینی ایرانی داریم که در دورۀ اسلامی، بهنحوی حفظ شد. [...] ما تحت تأثیر القائاتی قرار داشتیم که دوازده سیزده قرن در فرهنگ ما حاکم بوده است؛ اینکه ما ایرانیها از نظر فلسفی و عرفانی، چیزی برای گفتن نداشتیم و هرچه هست، اسلام گفته است. [...] دیگر میخواهیم دنبال چه چیزی برویم که پیش از اسلام بوده و ما در دوران اسلامی از آن محروم ماندیم؟ [...] سیزده قرن است که بر سر فرهنگ ایرانی زدهاند [...]. فشار فرهنگی که سیزده چهارده قرن روی ما آوردند خیلی شدید بود و بهسادگی نمیتوانیم از زیر آن بیرون بیاییم [...]. وقتی که عرب حاکم شد و فتح کرد، کوشید فرهنگ خودش را بر ما غالب کند. فقط هم مسئلۀ دین نبود، مسئلۀ فرهنگی و زبانی هم بود؛ تا همین حالا. یک آدم باسواد کسی بود که زبان عربی بداند. خیلی از ایرانیها اینطور فکر میکردند؛ حتی میگفتند اسم باید عربی باشد. [...] آنچه پیش از انقلاب بود حکومتی بود، اما عنصر ایران، امروز از ذات مردم میجوشد. این حقیقت که ایرانیان در پی هویت دینی و فرهنگی خودشان باشند در نسل جدید در حال جوانهزدن و رشد است و مردم، خواهان خودشناسی فرهنگی و ایرانیبودنشان هستند.»
۲. نسبت میان ایرانیان و اسلام، هرگز بهگونهای نبوده که پورجوادی روایت میکند، بلکه در نقطۀ مقابل آن قرار دارد. روایت پورجوادی، از «تحمیل» و «سرکوب» و «انسداد» حکایت میکند، حال آنکه واقعیّت، بر «شیفتگی» و «علاقه» و «ارادت» دلالت دارد. جامعۀ ایرانی، بهراستی و مشتاقانه، دست به «انتخاب تاریخی- فرهنگی» زد و به اسلام بهعنوان آیین قدسی، رو آورد. «حکومت ایرانی» در جنگ نظامی با مسلمانان شکست خورد، اما «جامعۀ ایرانی»، حس شکست نداشت، چون دل در گرو آن حکومت نداشت. آنچه جامعۀ ایرانی را در برابر آیین اسلام، وادار به تمکین کرد، شناختی بود که ایرانیان از اسلام به دست آوردند و این شناخت، پاسخگوی تعلّقاتِ حقیقتخواهانه و متعالیِ خودِ ایرانیان بود: «مسائل مشترک اسلام و ایران، هم برای اسلام افتخارآمیز است، هم برای ایران؛ برای اسلام بهعنوان یک دین که به حکم محتوای غنیِ خود، ملّتی باهوش و متمدّن و صاحبفرهنگ را شیفتۀ خویش ساخته است، و برای ایران بهعنوان یک ملّت که به حکم روحِ حقیقتخواه و و بیتعصّب و فرهنگدوست خود، بیش از هر ملّت دیگر، در برابر حقیقت خضوع کرده و در راهش فداکاری نموده است.»(مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: ۱۵). اینکه جامعۀ ایرانی، خودجوش و داوطلبانه به اسلام رو آورد و پیوند عمیقِ ایمانی با آن برقرار کرد، نشانۀ عقل قومیِ آنهاست که مطلوبها و آرمانهای خود را در این حقیقت قدسی دیدند و آن را به تاریخ و جغرافیای خود راه دادند. جامعۀ ایرانی، بهاختیار و انتخاب خویش، جامۀ آیینِ پیشین را از تن به در آورد و اسلام را برگزید؛ بیآنکه اجبار و تحمیلی در میان باشد. این انتخاب، مبتنی بر دلیل بود نه علّت، و از این جهت، یک انتخاب انسانی در معنای عالیاش بود.
۳. شواهدی که پورجوادی به آنها اشاره میکند و از آنها، ایرانیّت را نتیجه میگیرد، همگی در گذشته مطرح شدهاند و به آنها پاسخ داده شده است. پورجوادی، سخن تازهای ندارد و همان گذشتۀ نظری را بازتولید میکند: «برخی از جریانهایی که در ایران اسلامی رخ داده، دستاویزی برای بعضی از مستشرقین و غیر آنان شده است که آنها را بهعنوان مقاومت و عکسالعملِ مخالفِ روح ایرانی در برابر اسلام معرفی کنند؛ از قبیل نهضتهای شعوبی، زبان فارسی، تصوّف و حتّی تشیع؛ همچنانکه برخی شخصیّتها بهعنوان مظهری از این مقاومت معرفی شده و میشوند، از قبیل حکیم ابوالقاسم فردوسی و شیخ شهابالدین سهروردی.»(مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران: ۱۵). مطهری در کتابش، به هر یک از فقرهها پرداخته و دربارۀ آنها، آثار معتبری را بهعنوان سند، مطرح کرده است. او ثابت کرده که هیچیک از اینها، واکنشهای اعتراضیِ ایرانیان در برابر اسلام نیست، بلکه واقعیّت، وارونه است. عجبا که پورجوادی، گفتههای کهنه را بهعنوان نظر نو بیان میکند و تصوّر میکند مخاطب از تاریخ و تبار این مباحثاتِ دامنهدار و مناقشهبرانگیز، بیخبر است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
- ۴.۴k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط