(پارت ۶)
(پارت ۶)
که یهو خودش این سکوت رو شکوند و گفت:
(ا.ت +)
+میخوای با من چیکار منی؟
راست میگه باهاش چیکار کنم؟ بکشمش؟ نه نمیتونم یه دختر رو بکشم ولی اگه ولش کنم بره ممکنه لومون بده پس نه می کشمش و نه میزارم بره.
@اگه دختر خوبی باشی میزارم زنده بمونی.
+یعنی چی؟
@ببین من نمیکشمت ولی نمیتونم بزارم بری چون ممکنه لومون بدی پس همینجا می مونی.
+یعنی میخوای تا آخر عمرم اسیرم کنی؟
@اسیرت نمیکنم تو به عنوان خدمتکار اینجا کار میکنی. فهمیدی؟ (خشن و سرد)
یکمی مکث کرد و بعد گفت:
+پس یعنی من میتونم زنده بمونم؟
@اگه دردسر درست نکنی اره.
یه لحظه احساس کردم خوشحال شد ولی بعد دوباره عکس غم به خودش گرفت چرا من که بهش گفتم میتونه زنده بمونه پس چرا دوباره ناراحت شد؟ بیخیال مهم نیست.
@فردا میای به اتاق کارم تا بهت وضایفت رو بگم.
سرش و تکون داد که یعنی باشه. از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق کارم رفتم.
(ویو ا.ت)
وقتی که گفت میتونم به عنوان خدمتکار زنده بمونم یه لحظه خوشحال شدم ولی بعد با فکر اینکه اینا مافیان و ممکنه هر کاری باهام بکنن دوباره عکس ناراحتی گرفتم بعد از اینکه رفت دوباره بغضم گرفت و گریه کردم و در همون حالت خوابم برد.
با احساس گرسنگی شدید بیدار شدم. هوا تاریک بود.
رفتم سمت در که شاید باز باشه که دیدم بازه خداروشکر باز بود والا از گرسنگی میمردم.
بیرون رفتم و دنبال آشپز خونه گشتم. وارد شدم و یه چیزی برای خوردن برداشتم که یهو....
خوب دو پارت گذاشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه. ❤
برای پارت های بعدی لایک و کامنت بالای ۱۵ تا باشه 😊
که یهو خودش این سکوت رو شکوند و گفت:
(ا.ت +)
+میخوای با من چیکار منی؟
راست میگه باهاش چیکار کنم؟ بکشمش؟ نه نمیتونم یه دختر رو بکشم ولی اگه ولش کنم بره ممکنه لومون بده پس نه می کشمش و نه میزارم بره.
@اگه دختر خوبی باشی میزارم زنده بمونی.
+یعنی چی؟
@ببین من نمیکشمت ولی نمیتونم بزارم بری چون ممکنه لومون بدی پس همینجا می مونی.
+یعنی میخوای تا آخر عمرم اسیرم کنی؟
@اسیرت نمیکنم تو به عنوان خدمتکار اینجا کار میکنی. فهمیدی؟ (خشن و سرد)
یکمی مکث کرد و بعد گفت:
+پس یعنی من میتونم زنده بمونم؟
@اگه دردسر درست نکنی اره.
یه لحظه احساس کردم خوشحال شد ولی بعد دوباره عکس غم به خودش گرفت چرا من که بهش گفتم میتونه زنده بمونه پس چرا دوباره ناراحت شد؟ بیخیال مهم نیست.
@فردا میای به اتاق کارم تا بهت وضایفت رو بگم.
سرش و تکون داد که یعنی باشه. از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق کارم رفتم.
(ویو ا.ت)
وقتی که گفت میتونم به عنوان خدمتکار زنده بمونم یه لحظه خوشحال شدم ولی بعد با فکر اینکه اینا مافیان و ممکنه هر کاری باهام بکنن دوباره عکس ناراحتی گرفتم بعد از اینکه رفت دوباره بغضم گرفت و گریه کردم و در همون حالت خوابم برد.
با احساس گرسنگی شدید بیدار شدم. هوا تاریک بود.
رفتم سمت در که شاید باز باشه که دیدم بازه خداروشکر باز بود والا از گرسنگی میمردم.
بیرون رفتم و دنبال آشپز خونه گشتم. وارد شدم و یه چیزی برای خوردن برداشتم که یهو....
خوب دو پارت گذاشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه. ❤
برای پارت های بعدی لایک و کامنت بالای ۱۵ تا باشه 😊
۲.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.