بانقصامازیبا

#با‌نقص‌اما‌زیبا
#part_9
که جونگ کوک گفت
"این دیگه چیه؟" kook
"برای ای
نکه که بر اثر گلوله ی سمی پام رو بریدن که نمیرم" Eliza
جونگ کوک اخمی کرد و گفت
" کارت رو از فردا شروع میکنی" kook
با تحکم خاصی که در صدایش بود الیزابت فقط سر تکون داد که جونگ کوک گفت
"نشنیدم!" Kook
"چشم" Eliza
برای اینکه زنده بماند مجبور به این کار بود.‌.

<فردا ساعت ۶ صبح>
صدای زنگ ساعت کنار گوش الیزابت اون مجبور به بیدار شدن از خواب کرد، در باز شد و زنی با سینی صبحانه بدون حرف زدن داخل امد و سینی را روی تخت گذاشت رفت.
الیزابت سینی که با محتویات زیادی بود را دید و شروع به خوردن کرد حدودا نصف سینی رو خورده بود که در باز شدو قامت جونگ کوک نمایان شد که گفت
" لباس برات اوردم میپوشی و میای " kook
"باشه" Eliza
سینی رو ، روی تخت رها کرد و پیراهن مردانه ی سفیدی بود که اول اون رو تن زد بعد تاپ استین حلقه ایه بافتِ نسکافه ای رو تن زد بعد شلوار گشاد سفیدی رو پوشید و کفش سفیدی را پوشید و بیرون رفت که یکی از خدمتکار ها گفت
" آقا بیرون منتظرن " wonen
دخترک سریع از در بزرگ بیرون رفت و بوگاتی مشکی رو دید که سوارش شد ، موهاش رو انقدر سفت بسته بود که چشمان همچو آهویش کشیده تر دیده میشدند که چندین ثانیه چشمان جونگ کوک خیره بر چشمان او شده بود و سریع نگاهش را از او گرفت و چیز کوچیکی که در دست داشت رو به سمت دخترک گرفت
"این رو بزن به جایی که دیده نشه.. بفهمم درش اوردی من میدونم با تو!" Kook
"باشه" Eliza
دیدگاه ها (۰)

pov: girl 💘

#با‌نقص‌اما‌زیبا #part_10رسیدن به مدرسه و دیدن دوستت دردی را...

pov: 💞💞💞

#با‌نقص‌اما‌زیبا#part_8نمیدونست چی جواب جونگ کوک رو بده اما ...

رمان عشق و نفرتپارت4جونگ کوک از شرکت برگشت ات: سلامجونگ کوک ...

ادامه پارت قبل صاف ایستاد و لیوان رو از جونگ کوک گرفت بعد از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط