پارت ۱۷ فیک جیمین
پارت ۱۷ فیک جیمین
...
جیمین: آ..آره
ات: اوکیه
ات: ولی خب...
ات: باید یونجی رو یکاری کنیم
ات: فک کنم باید گیرش بندازیم
ات: یونگی
یونگی: بله
ات: هنوز صدای ضبط شده رو داری؟
یونگی: اوهوم
یونجی: به به فکر نمیکردم انقد زود منو گیر بندازید
و خاموشی
ویو ات
بیدار شدم دیدم تو یه انباریام
جیمین و یونگی هم نبودن
سرم به شدت درد میکرد
یونجی اومد تو اتاق
یونجی: به به ات خانم
یونجی: شنیدم حاملهای.. نه؟
ات: ...
یونجی اسلحه رو برد زیر چونه ات و سرشو آورد بالا
یونجی: جواب منو بده
ات: شاید
یونجی: هه خب با یه گلوله تو شکمت هم خودت میمیری هم بچه
یونجی: تنها شانست اینکه تیر به هدف نخوره
اسلحه رو گذاشت رو شکم ات
که جیمین و یونگی دیوار رو شکستن؟ ( یه همچین چیزی) و اومدن تو
یونگی یه تیر به یونجی زد
تیر خطا رفت
تیر خورد به پای یونجی
یونجی یه تیر حروم ات کرد
ات که در حال فرار بود
( جیمین طنابشو باز کرده)
تیر خورد به کتفش
برای اینکه کمی ضعیف بود تقریبا بیهوش شد
آخرین جملهای که گفت دوست دارم
جیمین با گریه رفت پیش ات
جیمین: نه نه نخواب
جیمین: هق.. دوست دارممم عربده*
تو بیمارستان
دکتر: خب به دلیل حاملهبونشون ضعیف شدن
ممکن بود گلوله بخوره به قلبش پس خیلی خطرناک بود
جیمین: حالش خوبه؟
دکتر: اوهوم
یونگی: ممنون دکتر
یونگی: یا پسر گریه نکن
یونگی: دکتر گفت حالش خوبه
دکتر: سریعتر عربده*
جیمین: چیزی شده؟
دکتر جیمین رو هل داد و رفت تو اتاق
آره ات سکته قلبی زده بود
دکترا داشتن سعی میکردن نبض رو برگردونن
تنها کاری که از جیمین بر میومد گریه بود
نبض ات برگشت و جیمین رفت تو اتاق
دست بی جون ات رو گرفت تو دستش و گفت: قول میدم همیشه ازت محافظت کنم تو همه چیز منی لطفا ترکم نکن:)
ات: جیمین بیجون*
جیمین: ات ات دکتر سرحال و عربده*
...
________________
پایانش باز بود ولی خب توضیح:
یونجی رفت زندان
جیمین و ات با هم ازدواج کردن و صاحب یه پسر شدن
و یونگی تنهاست چون یه عقابه
...
جیمین: آ..آره
ات: اوکیه
ات: ولی خب...
ات: باید یونجی رو یکاری کنیم
ات: فک کنم باید گیرش بندازیم
ات: یونگی
یونگی: بله
ات: هنوز صدای ضبط شده رو داری؟
یونگی: اوهوم
یونجی: به به فکر نمیکردم انقد زود منو گیر بندازید
و خاموشی
ویو ات
بیدار شدم دیدم تو یه انباریام
جیمین و یونگی هم نبودن
سرم به شدت درد میکرد
یونجی اومد تو اتاق
یونجی: به به ات خانم
یونجی: شنیدم حاملهای.. نه؟
ات: ...
یونجی اسلحه رو برد زیر چونه ات و سرشو آورد بالا
یونجی: جواب منو بده
ات: شاید
یونجی: هه خب با یه گلوله تو شکمت هم خودت میمیری هم بچه
یونجی: تنها شانست اینکه تیر به هدف نخوره
اسلحه رو گذاشت رو شکم ات
که جیمین و یونگی دیوار رو شکستن؟ ( یه همچین چیزی) و اومدن تو
یونگی یه تیر به یونجی زد
تیر خطا رفت
تیر خورد به پای یونجی
یونجی یه تیر حروم ات کرد
ات که در حال فرار بود
( جیمین طنابشو باز کرده)
تیر خورد به کتفش
برای اینکه کمی ضعیف بود تقریبا بیهوش شد
آخرین جملهای که گفت دوست دارم
جیمین با گریه رفت پیش ات
جیمین: نه نه نخواب
جیمین: هق.. دوست دارممم عربده*
تو بیمارستان
دکتر: خب به دلیل حاملهبونشون ضعیف شدن
ممکن بود گلوله بخوره به قلبش پس خیلی خطرناک بود
جیمین: حالش خوبه؟
دکتر: اوهوم
یونگی: ممنون دکتر
یونگی: یا پسر گریه نکن
یونگی: دکتر گفت حالش خوبه
دکتر: سریعتر عربده*
جیمین: چیزی شده؟
دکتر جیمین رو هل داد و رفت تو اتاق
آره ات سکته قلبی زده بود
دکترا داشتن سعی میکردن نبض رو برگردونن
تنها کاری که از جیمین بر میومد گریه بود
نبض ات برگشت و جیمین رفت تو اتاق
دست بی جون ات رو گرفت تو دستش و گفت: قول میدم همیشه ازت محافظت کنم تو همه چیز منی لطفا ترکم نکن:)
ات: جیمین بیجون*
جیمین: ات ات دکتر سرحال و عربده*
...
________________
پایانش باز بود ولی خب توضیح:
یونجی رفت زندان
جیمین و ات با هم ازدواج کردن و صاحب یه پسر شدن
و یونگی تنهاست چون یه عقابه
۱۲.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.