🍷پارت128🍷
🍷پارت128🍷
"میسو"
فقط همین...چیز دیگه ای نمیدونم
قصد هم ندارم بفهمم چون قراره از بین برن
البته اعتراف میکنم جون کوک شخصیت جذابیه
یا این مشکل منه جذب کسایی میشم که اختلال روانی دارن یا خشنن
واقعا که...
تو ذهنم به خودم غر میزدم مه بالاخره وایساد به مکانی که واردش شد نگاه کردم
کافی شاپ بود
اهی بلند کشیدم
به زودی سختی کشیدنتون تموم میشه
بهتره برگردم خونه و منتظر کوک بمونم دور برگدون زدمو سمت خونه حرکت کردم
.....
تند تند پاهامو تکون میدادم
برای بار هزارم به ساعت نگاه کردم که ده شب و نشون میداد
دیر کرده بود نمیدونم تا کی تو اون شخصیت میمونه
سرمو تو دستام گرفتم
با صدای در باشدت بلند شدم و رفتم جلو
قیافش ترسیده بود و با چشمای گرد نگام میکرد
+اوه کوک خداروشکر دا....
سریع اومد بغلم و محکم و وحشت زده بغلم کرد
قفسه سینش سریع بالا و پایین میشد
شوک زده بغلش مزدم و چند تا ضربه اروم به شونش زدم
+چیشده.
چند تا نفس عمیق کشید
_فکر کردم رفتی
خندم گرفته بود ولی اخم کردم و اروم بغلم اوردمش بیرون
+واقعا فکر میکنی من همچین ادمیم؟ یهو ول کنم برم
موهاشو زد بالا
_من مثل یه عوضی به تمام معنا بودم و خیلی بهت صدمه زدم برای همین...
دیگه نتونستم و بلند خندیدم متعجب نگام میکرد که بیشتر خندم گرفت
+وای کوک خوبه میدونی که یه عوضی تمام عیار بودی
صورتشو گرفتم و خندمو خوردم
+ولی من یهو ولت نمیکنم بری اونوقت از تو هم عوضی تر میشم که
نفس راحتی کشید و پیشونیمو اروم بوسید
_پس هیچوقت سعی نکن عوضی تر از من باشی
گوشم زنگ خود
ازش فاصله گرفتم و نگاش کردم
+کوک من باید یه چیزی بهت بگم
_اول صبر کن
+اخه...
از در رفت بیرون و منو با تپش قلبم تنها گذاشت
از واکنشش میترسیدم
خیلی زیاد
با خودم کلنجار میرفتم که چطور بهش بگم
«کوک ناپدریت منو دزدید مجبورم کرد بهت قرص بدم»
نه مطمئنا این خوب نیست چون امکان داره یهو ایست قلبی کنه
با دیدن کوک که تو دستش چند تا بسته خرید بود از فکر اومدم بیرون
+اینا چین
بسته هارو داد دستم
_خودت ببین
بازشون مزدم و با تعجب به لباسا و شلوارا نگاه کردم دوباره به کوک
_امروز قرار بود بریم اینارو بگیریم ولی نشود تا فردا هم نمیتونستم صبر کنم
نگاهم بین کوک و لباسا در جریان بود
واقعا برام لباس گرفته؟
_ با اینکه میخوام لباسای منو بپوشی ولی گفتم اینارم داشته باشی بهتره
لیخند زدم
+ممنون
_خوشت میاد ازشون؟
+اره عالین
لباس گرفتنش به این معنیه که تو باید اینجا بمونی و ما الان رسما داریم باهم زندگی میکنیم...
هم ترسیدم هم... خوشحالم؟ اره خوشحالم
_خوب چی میخواستی بگی
دوباره ضربان قلبم شدت گرفت و گلوم خشک شد نمیشه من یه لحظه خوشحال باشم؟ فقط یه لحظه...
+ام بزار برم اینارو جابه جا کنم میام میگم
یه پوزخند زد...
😚🥺🙏🏻😉🍷
"میسو"
فقط همین...چیز دیگه ای نمیدونم
قصد هم ندارم بفهمم چون قراره از بین برن
البته اعتراف میکنم جون کوک شخصیت جذابیه
یا این مشکل منه جذب کسایی میشم که اختلال روانی دارن یا خشنن
واقعا که...
تو ذهنم به خودم غر میزدم مه بالاخره وایساد به مکانی که واردش شد نگاه کردم
کافی شاپ بود
اهی بلند کشیدم
به زودی سختی کشیدنتون تموم میشه
بهتره برگردم خونه و منتظر کوک بمونم دور برگدون زدمو سمت خونه حرکت کردم
.....
تند تند پاهامو تکون میدادم
برای بار هزارم به ساعت نگاه کردم که ده شب و نشون میداد
دیر کرده بود نمیدونم تا کی تو اون شخصیت میمونه
سرمو تو دستام گرفتم
با صدای در باشدت بلند شدم و رفتم جلو
قیافش ترسیده بود و با چشمای گرد نگام میکرد
+اوه کوک خداروشکر دا....
سریع اومد بغلم و محکم و وحشت زده بغلم کرد
قفسه سینش سریع بالا و پایین میشد
شوک زده بغلش مزدم و چند تا ضربه اروم به شونش زدم
+چیشده.
چند تا نفس عمیق کشید
_فکر کردم رفتی
خندم گرفته بود ولی اخم کردم و اروم بغلم اوردمش بیرون
+واقعا فکر میکنی من همچین ادمیم؟ یهو ول کنم برم
موهاشو زد بالا
_من مثل یه عوضی به تمام معنا بودم و خیلی بهت صدمه زدم برای همین...
دیگه نتونستم و بلند خندیدم متعجب نگام میکرد که بیشتر خندم گرفت
+وای کوک خوبه میدونی که یه عوضی تمام عیار بودی
صورتشو گرفتم و خندمو خوردم
+ولی من یهو ولت نمیکنم بری اونوقت از تو هم عوضی تر میشم که
نفس راحتی کشید و پیشونیمو اروم بوسید
_پس هیچوقت سعی نکن عوضی تر از من باشی
گوشم زنگ خود
ازش فاصله گرفتم و نگاش کردم
+کوک من باید یه چیزی بهت بگم
_اول صبر کن
+اخه...
از در رفت بیرون و منو با تپش قلبم تنها گذاشت
از واکنشش میترسیدم
خیلی زیاد
با خودم کلنجار میرفتم که چطور بهش بگم
«کوک ناپدریت منو دزدید مجبورم کرد بهت قرص بدم»
نه مطمئنا این خوب نیست چون امکان داره یهو ایست قلبی کنه
با دیدن کوک که تو دستش چند تا بسته خرید بود از فکر اومدم بیرون
+اینا چین
بسته هارو داد دستم
_خودت ببین
بازشون مزدم و با تعجب به لباسا و شلوارا نگاه کردم دوباره به کوک
_امروز قرار بود بریم اینارو بگیریم ولی نشود تا فردا هم نمیتونستم صبر کنم
نگاهم بین کوک و لباسا در جریان بود
واقعا برام لباس گرفته؟
_ با اینکه میخوام لباسای منو بپوشی ولی گفتم اینارم داشته باشی بهتره
لیخند زدم
+ممنون
_خوشت میاد ازشون؟
+اره عالین
لباس گرفتنش به این معنیه که تو باید اینجا بمونی و ما الان رسما داریم باهم زندگی میکنیم...
هم ترسیدم هم... خوشحالم؟ اره خوشحالم
_خوب چی میخواستی بگی
دوباره ضربان قلبم شدت گرفت و گلوم خشک شد نمیشه من یه لحظه خوشحال باشم؟ فقط یه لحظه...
+ام بزار برم اینارو جابه جا کنم میام میگم
یه پوزخند زد...
😚🥺🙏🏻😉🍷
۷۵.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.