🍷پارت127🍷
🍷پارت127🍷
"میسو"
_عمرا
+باشه
سرمو بروم جلو لبامو نرم گذاشتم رو لباش
دستاش شل شد و من سریع اومدم بیرون
غر زد
_میسو
پیروزمندانه نگاش کردم
+برو دست و صورتتو بشور من یچیزی درست کنم
برگشتم برم اما سریع اومد جلوم صورتمو با دستاش گرفت لبامو بوسید
سرشو بردم عقب و خندیدم
+گفتم برو دستو صورتتو بشور
نیشخند زد و موهامو زد پشت گوشم
بعد صبحونه بریم بیرون کار دارم
سوالی نگاش کردم
+چیکار
_میفهمی
یه بوسه اروم رو لبم کاشت و رفت عقب
غر زدم
+کوووک
ولی رفته بود
......
+میخوای مثل دفعه قبل کنی
چشماش به جاده بود
_چیکار
+بهم نگفتی کجا میریم
لبخند کج زد و چشماش شیطون شد
+باشه نگو از فضولی مردم خودت جواب پس بده
دست به سینه نشستم و از شیشه به بیرون زل زدم
بعد چند دقیقه ماشینو نگه داشت
با تعجب به دروبر نگاه کردم چیز خاصی نبود
بهش نگاه کردم
+اینجا کجاست
_تو اینجا بمون من برم تو اون فروشگاه کار دارم
به جایی که با دست اشاره کرد نگاه کردم
یه فروشگاه نسبتا بزرگ بود
خواستم بپرسم چرا اما خوب جواب نمیده پس بیخیال
+باشه برو من هیمنجا منتظرت میمونم
سرشو تکون دادو رفت
قشنگ لم دادمو چشمامو بستم
با یاداوری چیزی چشمامو باز کردم
به دستگیره در نگاه کردم و دستمو بردم سمتش
کشیدمش که باز شد
چشمامو محکم بستم
کوک به من اعتماد داره... اعتماد داره که من...میمونم
کلافه موهامو گرفتم اگه سرو کله اون عو1ی پیدا شه کوک نابود میشه
برای بار هزارم
اونم توسط من
و من اینو نمیخوام
دلم میخواست داد بزنم و کلمو بکوبم به شیشه
تصمیمو گرفتم...بهش میگم
میگم اون منو دزدید و مجبورم کرد چیکار کنم اما نکردم میدونم کوک دیوونه میشه اما بهتره از اینه که بخاطره من دیوونه شه
حتی نمیخوام تصورشو بکنم
به در فروشگاه زل زدم با یاداوری اولین باری که دیدمش لبخند زدم تو فروشگاه بود
منو محکم کبوند زمین
بلند خندیدم
اوه حتما ازش بپرسم اون مرد و چرا کتک میزد یا جریان اون همه کیف پول چیه
مطمئنن به اون پولا نیازی نداشت
بعد چند دقیقه کوک اومد بیرون دستش یه نایلون بزرگ سفید بود
نابلون و انداخت تو سطل زباله ای که اونجا بود
با تعجب نگاش کردم
چرا اینکارو کرد
برگشت و چشماش خورد بهم براش دست تکون دادم سرشو کج کرد بیخیال من راهشو کشید رفت
اوه نه
الان نه
به رفتنش نگاه کردم مثل کوک راه نمیرفت
میرم دنبالش بعد برمیگردم خونه
فقط مطمئنم جون کوک نیست وگرنه منو میشناخت و میومد سمتم
جان هم که بود منو میشناخت
سریع پشت فرمون نشستم و حرکت کردم
با فاصله ازش حرکت میکردم
اطلاعاتی که کوک راجب شخصیت سومیش گفتو مرور کردم اطلاعات زیادی نبود اما کافی بود
اسمش چی بود؟ بیونگ؟...بیونگ هو؟ حدس میزدم
همینه
گفت زندیگیش داغون تر از جانه و کارای پاره وقت میکنه
فقط همین...
😜💖🍷🙏🏻
"میسو"
_عمرا
+باشه
سرمو بروم جلو لبامو نرم گذاشتم رو لباش
دستاش شل شد و من سریع اومدم بیرون
غر زد
_میسو
پیروزمندانه نگاش کردم
+برو دست و صورتتو بشور من یچیزی درست کنم
برگشتم برم اما سریع اومد جلوم صورتمو با دستاش گرفت لبامو بوسید
سرشو بردم عقب و خندیدم
+گفتم برو دستو صورتتو بشور
نیشخند زد و موهامو زد پشت گوشم
بعد صبحونه بریم بیرون کار دارم
سوالی نگاش کردم
+چیکار
_میفهمی
یه بوسه اروم رو لبم کاشت و رفت عقب
غر زدم
+کوووک
ولی رفته بود
......
+میخوای مثل دفعه قبل کنی
چشماش به جاده بود
_چیکار
+بهم نگفتی کجا میریم
لبخند کج زد و چشماش شیطون شد
+باشه نگو از فضولی مردم خودت جواب پس بده
دست به سینه نشستم و از شیشه به بیرون زل زدم
بعد چند دقیقه ماشینو نگه داشت
با تعجب به دروبر نگاه کردم چیز خاصی نبود
بهش نگاه کردم
+اینجا کجاست
_تو اینجا بمون من برم تو اون فروشگاه کار دارم
به جایی که با دست اشاره کرد نگاه کردم
یه فروشگاه نسبتا بزرگ بود
خواستم بپرسم چرا اما خوب جواب نمیده پس بیخیال
+باشه برو من هیمنجا منتظرت میمونم
سرشو تکون دادو رفت
قشنگ لم دادمو چشمامو بستم
با یاداوری چیزی چشمامو باز کردم
به دستگیره در نگاه کردم و دستمو بردم سمتش
کشیدمش که باز شد
چشمامو محکم بستم
کوک به من اعتماد داره... اعتماد داره که من...میمونم
کلافه موهامو گرفتم اگه سرو کله اون عو1ی پیدا شه کوک نابود میشه
برای بار هزارم
اونم توسط من
و من اینو نمیخوام
دلم میخواست داد بزنم و کلمو بکوبم به شیشه
تصمیمو گرفتم...بهش میگم
میگم اون منو دزدید و مجبورم کرد چیکار کنم اما نکردم میدونم کوک دیوونه میشه اما بهتره از اینه که بخاطره من دیوونه شه
حتی نمیخوام تصورشو بکنم
به در فروشگاه زل زدم با یاداوری اولین باری که دیدمش لبخند زدم تو فروشگاه بود
منو محکم کبوند زمین
بلند خندیدم
اوه حتما ازش بپرسم اون مرد و چرا کتک میزد یا جریان اون همه کیف پول چیه
مطمئنن به اون پولا نیازی نداشت
بعد چند دقیقه کوک اومد بیرون دستش یه نایلون بزرگ سفید بود
نابلون و انداخت تو سطل زباله ای که اونجا بود
با تعجب نگاش کردم
چرا اینکارو کرد
برگشت و چشماش خورد بهم براش دست تکون دادم سرشو کج کرد بیخیال من راهشو کشید رفت
اوه نه
الان نه
به رفتنش نگاه کردم مثل کوک راه نمیرفت
میرم دنبالش بعد برمیگردم خونه
فقط مطمئنم جون کوک نیست وگرنه منو میشناخت و میومد سمتم
جان هم که بود منو میشناخت
سریع پشت فرمون نشستم و حرکت کردم
با فاصله ازش حرکت میکردم
اطلاعاتی که کوک راجب شخصیت سومیش گفتو مرور کردم اطلاعات زیادی نبود اما کافی بود
اسمش چی بود؟ بیونگ؟...بیونگ هو؟ حدس میزدم
همینه
گفت زندیگیش داغون تر از جانه و کارای پاره وقت میکنه
فقط همین...
😜💖🍷🙏🏻
۸۱.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.