p1
p1
کلاس تبدیل به مافیا..هه..مشخص بود که یه دروغ محض بود..اما حداقل باید تلاشش رو میکرد
با بدبختی اونو پیدا کرده بود...درسته..جئون جونگ کوک..قدرتمند ترین مافیای کره
قطعا هرکسی که اونو میدید شیفتهش میشد..قد رعنا...چشمای زیبا..اما اون مافیا بود..به خاطر یه تجربه تلخ از اون به بعد هرکسی که عاشقش میشد رو میکشت...
سال ها پیش..دختری که عمیقا عاشق جئون قدرتمند شده بود بهخاطر جواب منفی شنیدن ازش..دست به کار ترسناکی زد...با اینکه دوسش داشت اما جاسوسی اونو پیش دشمنش میکرد...تا وقتی کشته بشه خودش رو هم بکشه و تو دنیای دیگه ای حداقل..باهم باشن..اما جونگ کوک زودتر متوجه شد و دختر رو کشت..بعد از این تجربه..دیگه دست به قتلش خوب شده بود..هرکی میدید میکشت..اما حالا..میخواست از این کار استعفا بده..اما قبلش..باید کسایی رو تربیت میکرد که به قدرتمندی خودش بودن..پس کلاسی ترتیب داد...
*جلسه اول کلاس ها
مینسو تو سرش:عجیب نیست که تو روز اول چند نفرو کشته..فقط به خاطر اینکه بهش اعتراف کردن..این یارو دیوونست.. 😮💨
جئون:شروع میکنیم(سرد)
تمرین های سخت و مرگبار.. چند نفر فقط از سختی تمرین ها بیهوش شدن..
جئون:واقعا که..جون ندارید یا خودتونو میزنید به اون راه؟
چرا انقد سستید؟
اگه نمیت نید تحمل کنید همین الان بگید..بیشتر پیش بره میمیرید.. این تازه روز اول بود...(جدی و ترسناک)
همه ساکت بودن..هیچکس چیزی نمیگفت.. یه سری به خاطر جذبهی جئون و یهسری دیگه به خاطر خستگی که حال حرف زدن نداشتن..
جئون:امروز تموم شد..خسته نباشید.. خدمتکارا بهتون اتاقتون رو نشون میدن..اتاقا دو نفرن..فقط کافیه یه کم..فقط یه آلودگی صوتی کوچیکی درست کنید تا مرگو بهتون نشون بدم...برید(جدی)
همه داشتن میرفتن که یه چیزی واسه جئون عجیب به نظر اومد..
جئون:هوانگ مینسو بودی؟
برگشت تا ببینه چی میخواد بگه..حال جوا دادن نداشت پس چیزی نگفت و فقط برگشته بود
جئون نزدیک اومد..متوجه خستگی دختر شده بود..دست راستشو گرفت بالا تا ببینه..
جای یه زخم بود..یه زخم آشنا واسش..با دیدن اون زخم..انگار کمی دلش به رحم اومده بود
جئون:این زخم..چجوری ایجاد شده..؟
دستشو کشید:وقتی بچه بودم..خستم..با اجازتون..
تعظیم کوتاهی کرد و رفت
خوش آمد نمیگید بهم؟
بالاخره این فیکو شروع کردم🥲
کلاس تبدیل به مافیا..هه..مشخص بود که یه دروغ محض بود..اما حداقل باید تلاشش رو میکرد
با بدبختی اونو پیدا کرده بود...درسته..جئون جونگ کوک..قدرتمند ترین مافیای کره
قطعا هرکسی که اونو میدید شیفتهش میشد..قد رعنا...چشمای زیبا..اما اون مافیا بود..به خاطر یه تجربه تلخ از اون به بعد هرکسی که عاشقش میشد رو میکشت...
سال ها پیش..دختری که عمیقا عاشق جئون قدرتمند شده بود بهخاطر جواب منفی شنیدن ازش..دست به کار ترسناکی زد...با اینکه دوسش داشت اما جاسوسی اونو پیش دشمنش میکرد...تا وقتی کشته بشه خودش رو هم بکشه و تو دنیای دیگه ای حداقل..باهم باشن..اما جونگ کوک زودتر متوجه شد و دختر رو کشت..بعد از این تجربه..دیگه دست به قتلش خوب شده بود..هرکی میدید میکشت..اما حالا..میخواست از این کار استعفا بده..اما قبلش..باید کسایی رو تربیت میکرد که به قدرتمندی خودش بودن..پس کلاسی ترتیب داد...
*جلسه اول کلاس ها
مینسو تو سرش:عجیب نیست که تو روز اول چند نفرو کشته..فقط به خاطر اینکه بهش اعتراف کردن..این یارو دیوونست.. 😮💨
جئون:شروع میکنیم(سرد)
تمرین های سخت و مرگبار.. چند نفر فقط از سختی تمرین ها بیهوش شدن..
جئون:واقعا که..جون ندارید یا خودتونو میزنید به اون راه؟
چرا انقد سستید؟
اگه نمیت نید تحمل کنید همین الان بگید..بیشتر پیش بره میمیرید.. این تازه روز اول بود...(جدی و ترسناک)
همه ساکت بودن..هیچکس چیزی نمیگفت.. یه سری به خاطر جذبهی جئون و یهسری دیگه به خاطر خستگی که حال حرف زدن نداشتن..
جئون:امروز تموم شد..خسته نباشید.. خدمتکارا بهتون اتاقتون رو نشون میدن..اتاقا دو نفرن..فقط کافیه یه کم..فقط یه آلودگی صوتی کوچیکی درست کنید تا مرگو بهتون نشون بدم...برید(جدی)
همه داشتن میرفتن که یه چیزی واسه جئون عجیب به نظر اومد..
جئون:هوانگ مینسو بودی؟
برگشت تا ببینه چی میخواد بگه..حال جوا دادن نداشت پس چیزی نگفت و فقط برگشته بود
جئون نزدیک اومد..متوجه خستگی دختر شده بود..دست راستشو گرفت بالا تا ببینه..
جای یه زخم بود..یه زخم آشنا واسش..با دیدن اون زخم..انگار کمی دلش به رحم اومده بود
جئون:این زخم..چجوری ایجاد شده..؟
دستشو کشید:وقتی بچه بودم..خستم..با اجازتون..
تعظیم کوتاهی کرد و رفت
خوش آمد نمیگید بهم؟
بالاخره این فیکو شروع کردم🥲
۱.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.