cold Mafia (P2)
cold Mafia (P2)
باک هیون مدارک میده دست یکی از بادیگارد و دخترشو به فرودگاه میبره ولی گریه های ا.ت به شدت زیاد بود نمیتونست جلوشو بگیره برا همین سوار هواپیما مخصوص خودشون شد به همراه دوتا بادیگارد رفتن...
چند ساعت بعد (شب) از زبان باک هیون :
امشب قرار بود به عمارت حمله کنن برا همین بادیگارد هارو آماده کردیم که شتاب حمله کردن و بلاخره چهره سرد جونگ کوک پیدا شد برا همین به بادیگارد ها با دستم علامت دادم که شروع نکنن که کوک نزدیک شد اومد داخل.
کوک : حالت چطوره جناب کیم باک هیون*نیشخند*
پ ا.ت : حرفی داری بگو*سرد*
کوک : اوه اره اومدم دنبال مدارک خودت که میدونی (اسلحه رو میگیره جلو سر باک هیون)
پ ا.ت : مدارک اینجا نیست
کوک : (از خنده منفجر میشه)
کوک : چی واقعا عجب شوخی مدارک باید دستت باشه تو دیگه میمیری باید باندت به من بدی(سرد،جدی)
پ ا.ت : گفتم مدارک پیش من نیست
کوک : پس کجاست!!(عربده)
پ ا.ت : مدارک دادم دست یکی که قراره اون بجام جایگزین من شه
کوک : لعنتی(عربده)
میخواست بهش شلیک کنه ولی بادیگاردها دست به کار شدن و اونو کشوندن کنار و گلوله به بازوی چپ باک هیون خورد و عمارت جنگ کردن ولی باک هیون یادش اومد که دخترش بهش گفت بهش زنگ بزنم که خنده بی جونی رو لبش اومد و رفت اتاق کارش تلفن در اومد و زنگ زد..
مکالمه تلفنی :
ا.ت : باباییییی دلم برات تنگ شدههه
پ ا.ت : آخ دخترم
ا.ت : بابا چیزی شده چرا صدات اینطوریه(نگران)
پ ا.ت : نه دخترم چیزی نیست(گریه)
ا.ت : بابا داری گریه میکنی؟
پ ا.ت : دخترم بابا میخواد چیزی بهت بگه
ا.ت : چی
پ ا.ت : بدون بابایی خیلی خیلی تورو دوست داره مراقب خودت باش
ا.ت : بابا چی داری میگی(گریه،نگران)
کوک : (اسلحه سمت باک هیون)حرف آخر تو میتونی بگی هنوز زمان هست
که ا.ت با صدای یه نفر پشت تلفن گفت...
ا.ت : بابا اون کی بود
پ ا.ت : دخترم
ا.ت : بابا؟
پ ا.ت : دوست دارم(گریه)*بوم*(بوم چیزه صدای اسلحه)
ا.ت : بابااااااااااا(گریه) اون صدا چی...هق...هق..بود بابااا
کوک موبایل برداشت فهمید اون یه دختر داره تلفن قطع کرد*
از زبان جونکوک :
دیدم اینجا جنگ شده بعد دیدم اون لعنتی فرار کرده برا همین رفتم دنبالش دیدم یه صدای گریه میومد گوشم نزدیک در کردم دیدم داشت با یه نفر تلفنی حرف میزد صدای دختر بچه میومد انگار دخترش بود وقتی رفت داخل اسلحه رو گرفتم سمت باک هیون گفتم هنوز وقت هست حرفتو بزن بعد از حرف اون ماشه رو کشیدم
پایان فلش بک*
....ادامهداره....
باک هیون مدارک میده دست یکی از بادیگارد و دخترشو به فرودگاه میبره ولی گریه های ا.ت به شدت زیاد بود نمیتونست جلوشو بگیره برا همین سوار هواپیما مخصوص خودشون شد به همراه دوتا بادیگارد رفتن...
چند ساعت بعد (شب) از زبان باک هیون :
امشب قرار بود به عمارت حمله کنن برا همین بادیگارد هارو آماده کردیم که شتاب حمله کردن و بلاخره چهره سرد جونگ کوک پیدا شد برا همین به بادیگارد ها با دستم علامت دادم که شروع نکنن که کوک نزدیک شد اومد داخل.
کوک : حالت چطوره جناب کیم باک هیون*نیشخند*
پ ا.ت : حرفی داری بگو*سرد*
کوک : اوه اره اومدم دنبال مدارک خودت که میدونی (اسلحه رو میگیره جلو سر باک هیون)
پ ا.ت : مدارک اینجا نیست
کوک : (از خنده منفجر میشه)
کوک : چی واقعا عجب شوخی مدارک باید دستت باشه تو دیگه میمیری باید باندت به من بدی(سرد،جدی)
پ ا.ت : گفتم مدارک پیش من نیست
کوک : پس کجاست!!(عربده)
پ ا.ت : مدارک دادم دست یکی که قراره اون بجام جایگزین من شه
کوک : لعنتی(عربده)
میخواست بهش شلیک کنه ولی بادیگاردها دست به کار شدن و اونو کشوندن کنار و گلوله به بازوی چپ باک هیون خورد و عمارت جنگ کردن ولی باک هیون یادش اومد که دخترش بهش گفت بهش زنگ بزنم که خنده بی جونی رو لبش اومد و رفت اتاق کارش تلفن در اومد و زنگ زد..
مکالمه تلفنی :
ا.ت : باباییییی دلم برات تنگ شدههه
پ ا.ت : آخ دخترم
ا.ت : بابا چیزی شده چرا صدات اینطوریه(نگران)
پ ا.ت : نه دخترم چیزی نیست(گریه)
ا.ت : بابا داری گریه میکنی؟
پ ا.ت : دخترم بابا میخواد چیزی بهت بگه
ا.ت : چی
پ ا.ت : بدون بابایی خیلی خیلی تورو دوست داره مراقب خودت باش
ا.ت : بابا چی داری میگی(گریه،نگران)
کوک : (اسلحه سمت باک هیون)حرف آخر تو میتونی بگی هنوز زمان هست
که ا.ت با صدای یه نفر پشت تلفن گفت...
ا.ت : بابا اون کی بود
پ ا.ت : دخترم
ا.ت : بابا؟
پ ا.ت : دوست دارم(گریه)*بوم*(بوم چیزه صدای اسلحه)
ا.ت : بابااااااااااا(گریه) اون صدا چی...هق...هق..بود بابااا
کوک موبایل برداشت فهمید اون یه دختر داره تلفن قطع کرد*
از زبان جونکوک :
دیدم اینجا جنگ شده بعد دیدم اون لعنتی فرار کرده برا همین رفتم دنبالش دیدم یه صدای گریه میومد گوشم نزدیک در کردم دیدم داشت با یه نفر تلفنی حرف میزد صدای دختر بچه میومد انگار دخترش بود وقتی رفت داخل اسلحه رو گرفتم سمت باک هیون گفتم هنوز وقت هست حرفتو بزن بعد از حرف اون ماشه رو کشیدم
پایان فلش بک*
....ادامهداره....
۱۵.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.