cold Mafia (P4)
cold Mafia (P4)
#جمهوری_اسلامی_ایران
راننده تاکسی : دخترم این جونگکوک میشناسی
ا.ت : عا نه اولین بارم میشناسم شما میشناسیدش
راننده تاکسی : معلومه دخترم کل کره میشناسه اون یکی از بزرگترین و خطرناک ترین مافیای کره هست.
ا.ت تو ذهنش : بزرگترین مافیا یعنی ممکنه که اون قاتل....اهه نه خودت درگیر نکن اون نیس
ا.ت : میخوام بشناسمش
راننده : اون 32 سالشه قبل از اون پدرش به جاش بود اما وقتی به مرگ نزدیک شد پدرش جایگاهشو جای اون کرد
ا.ت : مادرش چی
راننده : دخترم جونگ کوک اصلا از زندگیش تعریف نکرده همه از اون میترسن
ا.ت : پس اون خشن هست
راننده : درسته، حالا چرا دربارش حرف میزدین اگه اشکالی ندارد بدونم
ذهن ا.ت : چه خاکی بریزم رو سرم بهش بگم من قراره مافیا باشم اومدم از یه مافیا انتقاممو بگیرم که با صدا راننده به خودم اومدم
راننده : چیزی شده؟
ا.ت : نه چیزی نیس
راننده : خب نمیخوای بگی
ا.ت : چیو
راننده : *خندید*
ا.ت : عااا آها چیزه من از اسپانیا اومدم ولی تو کره متولد شدم و بعد از 13 سال اومدم ببینم کره چخبره
راننده : عا باشه(فازی راننده؟)
چند مین بعد:
ا.ت :
رسیدم عمارت آقای کانگ (زیردست باک هیون)
زنگ در زدم اجوما وا کرد*
اجوما : خوش اومدی دخترم دلم برات تنگ شده بود(ا.ت بغل میکنه)
ا.ت : اونم بغلش میکنه*من دلم برات تنگ شد
سوا : ا.تتتتت خودتیییییییی(دختر آقای کانگ هست، سوا و ا.ت باهم از بچگی دوست بودن)
ا.ت : سوا دختره احمق (بغل*
سوا : چقدر عوض شدی چقدر بزرگ شدی هععععع حسودیم شد(خنده)
ا.ت : *میخنده* دختره ی احمق
کانگ : ا.ت بلاخره اومدی
ا.ت : آقای کانگ منم ا.ت خوشحالم شمارو میبینم
کانگ : خدایا باورم نمیشه انقدی بزرگ شدی خوش اومدی
ا.ت : عا ممنونم
کانگ : اجوما!
اجوما : بله
کانگ : به ا.ت کمک کن وسایلشو ببر
اجوما : چشم*رفت*
ا.ت : ممنونم، آقای کانگ!
کانگ : بله دخترم
ا.ت : ازتون خیلی سوال دارم
کانگ : باشه دخترم برو دوش بگیر اومدی حرف حرف میزنیم عاا راستی مدارک اوردی کسی متوجه نشد
ا.ت : بله اوردم، کسی متوجه نشد(ولی یونا و مادرش میدونه چون مادر یونا همکار آقای باک هیون یه مافیا بود)
کانگ : خوبه بدش به من تا بعد بریم حرف بزنیم
ا.ت : باشه
کانگ : هی نیاز نیس با من انقد رسمی باشی راحت باش میتونی پدر صدام کنی
ا.ت : *میخنده*اوه باشه(رفت)
چند مین بعد :
از زبان ا.ت :
از دوش اومدم موهامو خشک کردم یه لباس پوشیدم تا برم پیش آقای کانگ درباره جونگ کوک ازش سوال کنم..
از پله ها اومدم پایین*
ا.ت : اجوما!
اجوما : بله دخترم
ا.ت : آقای کانگ کجاست
اجوما : تو اتاق کارشون هستن
ا.ت : باشه، مرسی
رفتم در زدم گفت بیا تو منم وارد شدم*
کانگ : بشین دخترم(روبه روی ا.ت میشینه)
کانگ : بپرس دخترم
ا.ت : درباره ی جونگکوک
....ادامه داره....
#جمهوری_اسلامی_ایران
راننده تاکسی : دخترم این جونگکوک میشناسی
ا.ت : عا نه اولین بارم میشناسم شما میشناسیدش
راننده تاکسی : معلومه دخترم کل کره میشناسه اون یکی از بزرگترین و خطرناک ترین مافیای کره هست.
ا.ت تو ذهنش : بزرگترین مافیا یعنی ممکنه که اون قاتل....اهه نه خودت درگیر نکن اون نیس
ا.ت : میخوام بشناسمش
راننده : اون 32 سالشه قبل از اون پدرش به جاش بود اما وقتی به مرگ نزدیک شد پدرش جایگاهشو جای اون کرد
ا.ت : مادرش چی
راننده : دخترم جونگ کوک اصلا از زندگیش تعریف نکرده همه از اون میترسن
ا.ت : پس اون خشن هست
راننده : درسته، حالا چرا دربارش حرف میزدین اگه اشکالی ندارد بدونم
ذهن ا.ت : چه خاکی بریزم رو سرم بهش بگم من قراره مافیا باشم اومدم از یه مافیا انتقاممو بگیرم که با صدا راننده به خودم اومدم
راننده : چیزی شده؟
ا.ت : نه چیزی نیس
راننده : خب نمیخوای بگی
ا.ت : چیو
راننده : *خندید*
ا.ت : عااا آها چیزه من از اسپانیا اومدم ولی تو کره متولد شدم و بعد از 13 سال اومدم ببینم کره چخبره
راننده : عا باشه(فازی راننده؟)
چند مین بعد:
ا.ت :
رسیدم عمارت آقای کانگ (زیردست باک هیون)
زنگ در زدم اجوما وا کرد*
اجوما : خوش اومدی دخترم دلم برات تنگ شده بود(ا.ت بغل میکنه)
ا.ت : اونم بغلش میکنه*من دلم برات تنگ شد
سوا : ا.تتتتت خودتیییییییی(دختر آقای کانگ هست، سوا و ا.ت باهم از بچگی دوست بودن)
ا.ت : سوا دختره احمق (بغل*
سوا : چقدر عوض شدی چقدر بزرگ شدی هععععع حسودیم شد(خنده)
ا.ت : *میخنده* دختره ی احمق
کانگ : ا.ت بلاخره اومدی
ا.ت : آقای کانگ منم ا.ت خوشحالم شمارو میبینم
کانگ : خدایا باورم نمیشه انقدی بزرگ شدی خوش اومدی
ا.ت : عا ممنونم
کانگ : اجوما!
اجوما : بله
کانگ : به ا.ت کمک کن وسایلشو ببر
اجوما : چشم*رفت*
ا.ت : ممنونم، آقای کانگ!
کانگ : بله دخترم
ا.ت : ازتون خیلی سوال دارم
کانگ : باشه دخترم برو دوش بگیر اومدی حرف حرف میزنیم عاا راستی مدارک اوردی کسی متوجه نشد
ا.ت : بله اوردم، کسی متوجه نشد(ولی یونا و مادرش میدونه چون مادر یونا همکار آقای باک هیون یه مافیا بود)
کانگ : خوبه بدش به من تا بعد بریم حرف بزنیم
ا.ت : باشه
کانگ : هی نیاز نیس با من انقد رسمی باشی راحت باش میتونی پدر صدام کنی
ا.ت : *میخنده*اوه باشه(رفت)
چند مین بعد :
از زبان ا.ت :
از دوش اومدم موهامو خشک کردم یه لباس پوشیدم تا برم پیش آقای کانگ درباره جونگ کوک ازش سوال کنم..
از پله ها اومدم پایین*
ا.ت : اجوما!
اجوما : بله دخترم
ا.ت : آقای کانگ کجاست
اجوما : تو اتاق کارشون هستن
ا.ت : باشه، مرسی
رفتم در زدم گفت بیا تو منم وارد شدم*
کانگ : بشین دخترم(روبه روی ا.ت میشینه)
کانگ : بپرس دخترم
ا.ت : درباره ی جونگکوک
....ادامه داره....
۸.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.