Jungkook fic
Jungkook fic
Fake: My inheritance
Part: ۴
Do not copy in any way
support please
══════════════════════════════════☣
ـ؋ـیک جانگ کوک
ـ؋ـیک : میراث شوم
════════◉════════◉════════◉═════
═══◉♛
_ا/ت
+ جونم
_وقت رفتن من رسیده فردا میام حرف میزنیم
+ چرا نمیمونی
_کار دارم
_اوم باشه
از نظر ا/ت
کوک رو تا در بدرقه کردم خیلی خوشحال بودن
عشقم رو پیدا کرده بودم
با این فکرا چشام گرم خواب شد و به خواب رفتم
از نظر کوک
خیلی دوسش دارم ولی مجبورم نمیخوام دوباره از دستش بدن ولی با بودن کنارش من بهش صدمه میزنم و اگه اون ارتینکه بدونه قطعا ا/ت زنده نمیمونه هنوزم عاشقشم اون خیلی با من صادقانه حرف میزنه و من از احساسات اون خبر دارم
بهتر از این فکرا بیرون بیام
به سمت عمارت حرکت کردم
............چندمین بعد
درست جلو عمارت بودم نمیخواستم صورت ارتینکه رو ببینم ازش خوشم نمی اومد هوف
وارد عمارت شدم
با صورت ارتینکه مواجه شدم
ارتینکه : کجا بودی
_الانم کار به جایی رسیده که منو باز جویی میکنی
ارتینکه :عزیزم من نگرانم حس میکنم خیانت میکنی
_من تورو به رور تحمل میکنم چه برسه بخوام هرزه دیگرو تحمل میکنم
ارتینکه :هنوزم فکر میکنی خیانت کردم
_ قبل خیانت هم احساسی بهت نداشتم
برو کنار
رفت کنار
به سمت اتاق طبقه دوم حرکت میکردم که با صدای ارتینکه متوقف شدم
مرتیکه:سنگو پیدا کردی
_نه
ارتینکه :باید زود پیداش کنی مگر اینکه
_اگه نمیگفتی هم میدونم ......
و به راهم ادامه دادم
ادامه دارد
لطفا حمایت کنید 😶🌫️
Fake: My inheritance
Part: ۴
Do not copy in any way
support please
══════════════════════════════════☣
ـ؋ـیک جانگ کوک
ـ؋ـیک : میراث شوم
════════◉════════◉════════◉═════
═══◉♛
_ا/ت
+ جونم
_وقت رفتن من رسیده فردا میام حرف میزنیم
+ چرا نمیمونی
_کار دارم
_اوم باشه
از نظر ا/ت
کوک رو تا در بدرقه کردم خیلی خوشحال بودن
عشقم رو پیدا کرده بودم
با این فکرا چشام گرم خواب شد و به خواب رفتم
از نظر کوک
خیلی دوسش دارم ولی مجبورم نمیخوام دوباره از دستش بدن ولی با بودن کنارش من بهش صدمه میزنم و اگه اون ارتینکه بدونه قطعا ا/ت زنده نمیمونه هنوزم عاشقشم اون خیلی با من صادقانه حرف میزنه و من از احساسات اون خبر دارم
بهتر از این فکرا بیرون بیام
به سمت عمارت حرکت کردم
............چندمین بعد
درست جلو عمارت بودم نمیخواستم صورت ارتینکه رو ببینم ازش خوشم نمی اومد هوف
وارد عمارت شدم
با صورت ارتینکه مواجه شدم
ارتینکه : کجا بودی
_الانم کار به جایی رسیده که منو باز جویی میکنی
ارتینکه :عزیزم من نگرانم حس میکنم خیانت میکنی
_من تورو به رور تحمل میکنم چه برسه بخوام هرزه دیگرو تحمل میکنم
ارتینکه :هنوزم فکر میکنی خیانت کردم
_ قبل خیانت هم احساسی بهت نداشتم
برو کنار
رفت کنار
به سمت اتاق طبقه دوم حرکت میکردم که با صدای ارتینکه متوقف شدم
مرتیکه:سنگو پیدا کردی
_نه
ارتینکه :باید زود پیداش کنی مگر اینکه
_اگه نمیگفتی هم میدونم ......
و به راهم ادامه دادم
ادامه دارد
لطفا حمایت کنید 😶🌫️
۳.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.