Part561
#Part561
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_راه حلت چیه؟
شونه هاش رو انداخت بالا
_ البته در قدم اول پول!
پوزخندی زدم
_ زحمت کشیدی! اینو همه میدونیم
یاسمن_ اینو همه میدونیم آره ولی ما پول زیادی داریم و میتونیم...
متوجه منظورش شدم پس گفتم
_ حرفشم نزن
پارمیس با حرص گفت
_ اون پول سالهاست اونجا خوابیده، در ضمن پول منم هست، باشه لازم نیست کل اون پول رو برداری تو فقط با سه میلیارد از اون پول میتونی کل زندگیتو از اول درست کنی
با حرص گفتم
_ اون سهم من نیست!
یاسمن تقریباً داد زد
_ یاسر خودش زنده نیست پس وارث هاش برای سهمش تصمیم میگیرند، یعنی من و پارمیس من به عنوان خواهرش و پارمیس به عنوان دختر خالش و البته عشقش! ما این پول رو میدیم به تو در ضمن پارمیس هم میخواد باهامون شریک بشه ما با سه میلیارد راحت تمام کارهامون رو میتونیم رو براه کنیم! من نمیخوام این همه زحمتی که کشیدیم بر باد بره
حرفی نزدم
که پارمیس سریع گفت
_ خواهش میکنم سام منطقی باش تو نباشی ما نمیتونیم جمعش کنیم، سام تکنو فقط تورو میخواد، همه فقط تورو قبول دارن، پس خواهش میکنم برگرد تا جمعش کنیم
تو فکر بودم که صدای کامی رو شنیدم
_ منم میخوام پیشت باشم مطمئنم از تکنولوژی زیاد سر در میارم
#Part562
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
میلاد هم گفت
_ البته منم مثل همیشه هم به عنوان وکیلت هم به عنوان دوستت و هم به عنوان شریکت پیشتم پس مطمئن باش پشتت گرمه
مگه میشد به این ٤نفر که صادقانه همراهم بودند نه بگم
شاید این قدم اولی باشه واسه جمع کردن زندگیم
_ به یه شرط!
همه نگاهشون رو به دهنم دوخته بودند تا بدونند شرطم چیه مه رو کردم سمت پارمیس و مثل همیشه قاطعانه گفتم
_ شیرین کجاست!
با حرص مشتش رو کوبید به میز
_ ولی این نامردیه!
شونه هام رو انداختم بالا
_ شما میخواید برگردم و باهم دوباره از نو بسازیم پس چیزی که حقمه رو باید بدونم زنم کجاست؟!
پارمیس پوف کلافه ای کشید و عمیق بهم نگاه کرد
_ شیرین منو میکشه!
بالاخره لبخندی زدم و...
********
"شیرین"
_باید بخوری تا اون کوچولو بزرگ بشه
لبخندی زدم و سرم رو انداختم پایین
باید میدونستن من شوهرم نمرده نه؟!
البته با یکم سانسور کردن داستان لازم شد بگم که سام زندست
بعد از مدتها بودن تو خونواده چندان هم بد نیست
وقتی فهمیدند تمام اون اتفاقات نقشه بود
هرکسی تو هر سنی نیاز به آغوش پدر مادرش داره#Part563
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
حتی اگه اونا قاتل و جانی باشند
حتی اگه اون پدر و مادر اون بچه رو نخواسته باشند و داده باشنش به یتیم خونه یا یه خونواده دیگه ، بازم اون بچه میگرده دنبال خونواده ی اصلیش
دلم براشون تنگ شده بود
انگار این دوری ، این طرد شدن روی اونها هم تاثیر گذاشته بود
انگار اونها هم دلشون برای من تنگ شده بود که وقتی با پارمیس باهام تا اینجا اومد وقتی در رو باز کردند مادرم محکم بغلم کرد
یه جوری که از بچگی یادم نمیومد هیچ وقت اینجوری به من محبت کرده باشه
وقتی پدرم رو دیدم شکسته شده بود
دلم لرزید
از وقتی این کوچولو تو شکممه احساس مادرانه پیدا کردم و حس میکنم میتونم بهتر و بهتر پدر مادرم رو درک کنم
وقتی به پدرم نزدیک شدم
وقتی بغلش کردم، یادم رفت میخواست منو بکشه، یادم رفت که بهم فوش داده بود و منو پست شمرده بود
آره منم اشتباهاتم زیاد بود
شاید اونم اون لحظه یادش رفت که آبروش رو بردم
یادش رفت که مدتها زیون زد خاص و عام بودیم
انگار اونم دلش برای دختر کوچولوش تنگ شده بود
دختری که مورد اعتمادش بود
دختری که با وجود حرف و حدیث دیگران پیش همه گفته بود خوابگاه برام گرفته درحالی که برای راحتی من برام خونه گرفت اونم مجردی...
اون همیشه بهم اعتماد داشت
ولی من از اعتمادش سو استفاده کردم
ولی الان خوب بودم
داشتم خوب میشدم
داشتم آروم میشدم، این دیدار بعد از مدتها برام آرامش بخش بود
#Part564
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 :che
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_راه حلت چیه؟
شونه هاش رو انداخت بالا
_ البته در قدم اول پول!
پوزخندی زدم
_ زحمت کشیدی! اینو همه میدونیم
یاسمن_ اینو همه میدونیم آره ولی ما پول زیادی داریم و میتونیم...
متوجه منظورش شدم پس گفتم
_ حرفشم نزن
پارمیس با حرص گفت
_ اون پول سالهاست اونجا خوابیده، در ضمن پول منم هست، باشه لازم نیست کل اون پول رو برداری تو فقط با سه میلیارد از اون پول میتونی کل زندگیتو از اول درست کنی
با حرص گفتم
_ اون سهم من نیست!
یاسمن تقریباً داد زد
_ یاسر خودش زنده نیست پس وارث هاش برای سهمش تصمیم میگیرند، یعنی من و پارمیس من به عنوان خواهرش و پارمیس به عنوان دختر خالش و البته عشقش! ما این پول رو میدیم به تو در ضمن پارمیس هم میخواد باهامون شریک بشه ما با سه میلیارد راحت تمام کارهامون رو میتونیم رو براه کنیم! من نمیخوام این همه زحمتی که کشیدیم بر باد بره
حرفی نزدم
که پارمیس سریع گفت
_ خواهش میکنم سام منطقی باش تو نباشی ما نمیتونیم جمعش کنیم، سام تکنو فقط تورو میخواد، همه فقط تورو قبول دارن، پس خواهش میکنم برگرد تا جمعش کنیم
تو فکر بودم که صدای کامی رو شنیدم
_ منم میخوام پیشت باشم مطمئنم از تکنولوژی زیاد سر در میارم
#Part562
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
میلاد هم گفت
_ البته منم مثل همیشه هم به عنوان وکیلت هم به عنوان دوستت و هم به عنوان شریکت پیشتم پس مطمئن باش پشتت گرمه
مگه میشد به این ٤نفر که صادقانه همراهم بودند نه بگم
شاید این قدم اولی باشه واسه جمع کردن زندگیم
_ به یه شرط!
همه نگاهشون رو به دهنم دوخته بودند تا بدونند شرطم چیه مه رو کردم سمت پارمیس و مثل همیشه قاطعانه گفتم
_ شیرین کجاست!
با حرص مشتش رو کوبید به میز
_ ولی این نامردیه!
شونه هام رو انداختم بالا
_ شما میخواید برگردم و باهم دوباره از نو بسازیم پس چیزی که حقمه رو باید بدونم زنم کجاست؟!
پارمیس پوف کلافه ای کشید و عمیق بهم نگاه کرد
_ شیرین منو میکشه!
بالاخره لبخندی زدم و...
********
"شیرین"
_باید بخوری تا اون کوچولو بزرگ بشه
لبخندی زدم و سرم رو انداختم پایین
باید میدونستن من شوهرم نمرده نه؟!
البته با یکم سانسور کردن داستان لازم شد بگم که سام زندست
بعد از مدتها بودن تو خونواده چندان هم بد نیست
وقتی فهمیدند تمام اون اتفاقات نقشه بود
هرکسی تو هر سنی نیاز به آغوش پدر مادرش داره#Part563
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
حتی اگه اونا قاتل و جانی باشند
حتی اگه اون پدر و مادر اون بچه رو نخواسته باشند و داده باشنش به یتیم خونه یا یه خونواده دیگه ، بازم اون بچه میگرده دنبال خونواده ی اصلیش
دلم براشون تنگ شده بود
انگار این دوری ، این طرد شدن روی اونها هم تاثیر گذاشته بود
انگار اونها هم دلشون برای من تنگ شده بود که وقتی با پارمیس باهام تا اینجا اومد وقتی در رو باز کردند مادرم محکم بغلم کرد
یه جوری که از بچگی یادم نمیومد هیچ وقت اینجوری به من محبت کرده باشه
وقتی پدرم رو دیدم شکسته شده بود
دلم لرزید
از وقتی این کوچولو تو شکممه احساس مادرانه پیدا کردم و حس میکنم میتونم بهتر و بهتر پدر مادرم رو درک کنم
وقتی به پدرم نزدیک شدم
وقتی بغلش کردم، یادم رفت میخواست منو بکشه، یادم رفت که بهم فوش داده بود و منو پست شمرده بود
آره منم اشتباهاتم زیاد بود
شاید اونم اون لحظه یادش رفت که آبروش رو بردم
یادش رفت که مدتها زیون زد خاص و عام بودیم
انگار اونم دلش برای دختر کوچولوش تنگ شده بود
دختری که مورد اعتمادش بود
دختری که با وجود حرف و حدیث دیگران پیش همه گفته بود خوابگاه برام گرفته درحالی که برای راحتی من برام خونه گرفت اونم مجردی...
اون همیشه بهم اعتماد داشت
ولی من از اعتمادش سو استفاده کردم
ولی الان خوب بودم
داشتم خوب میشدم
داشتم آروم میشدم، این دیدار بعد از مدتها برام آرامش بخش بود
#Part564
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 :che
۵۱.۵k
۲۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.