Part551
#Part551
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
الان سه روزه بدون شیرینم
یا میرم خونه یا بیمارستان پیش مامان
بخار روی آیینه رو با دستم پاک کردم
اگه شیرین الان اینجا بود دست روی صورتم میکشید و با لبخند و اون نگاه جذاب رنگیش میگفت " ته ریش بهت میاد ، دوست دارم"
حوله م هنوز بغل حولشه
حوله ی قرمزش رو به دماغم میچسبونم
عجیب دلتنگشم
حوله ی خودم رو میپوشم و بدون هیچ انگیزه ای مثل تمام این سه روز مثل یه مرده متحرک حرکت میکنم
رو تخت خودم رو رها میکنم
بعد سه روز تازه حموم کردم ولی هنوز سبک نشدم چون تو زندگیم خیلی چیزا کمه
من چطور تونستم این سه روز رو بدون تو دووم آوردم
خودم هم در عجبم
میلاد سوله رو منفجر کرد و همه شون نابود شدند
دیگه دغدغه ی بلای گذشته رو نداشتم
تا اومدم زندگیم رو جمع و جور کنم هدف زندگیم از پیشم رفت
صدای در رو شنیدم ولی بهش اهمیت ندادم
چند لحظه بعد در آسانسور باز شد و صدای تق تق کفشهای پاشنه بلندش
ازش متنفرم چون میدونه شیرین کجاست و بهم نمیگه
در رو باز کرد
احمق انگار در زدن رو پاک یادش رفته
#Part552
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ باز که حال و روزت اینه
جوابش رو نمیدم، عین کنه بهم چسبیده
بوی میلاد رو روی تنش از اونجا حس میکنم
_ تو فعلاً برو دوش بگیر اون بوی مردونه از تنت پاک بشه
پوزخندی میزنه
_ من که مشکلی ندارم تو مشکل داری دماغت رو بگیر، هنوز اون روزهایی که از ده متریت رد میشدم بوی شیرین رو حس میکردم رو یادم نرفته!
_ شیرین زنمه!
شونه هاش رو انداخت بالا
_ میلاد هم عشقمه!
یه لحظه انگار به گوشام باور نکردم چی شنیدم
تو جام نیم خیز شدم زل زدم به چشماش تا صداقت حرفش رو بسنجم
_ چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟!
_ با میلاد میتونی؟! تو از مشکلات میلاد...
پوفی کشید
_ میدونم سام همه چی رو میدونم ولی من با میلاد آرومم با اون خوبم... میلاد میتونه مرهم تک تک تنهاییام بشه خمونجوری که من میتونم و میخوام پیشش باشم بلکه بتونم زندگی رو براش راحت تر کنم
بعد از سه روز بالاخره یه خبر خوش حال کننده میشنوم ولی انقدر خستم نمیتونم بروزش بدم
بازم روی تخت دراز میکشم
بازم به سقف خیره میشم
و بازم شیرین رو تصور میکنم
اگه میدونست میلاد و پارمیس تصمیم گرفتند باهم باشند چقدر قرار بود ذوق کنه!
#Part553
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ پاشو سام، جلسه ی اضطراری داریم، تا ده دقیقه دیگه پایین باش به سری اتفاق افتاده همه باید جمع بشیم
جوابی بهش ندادم که رفت
ده دقیقه بعد با یه دست لباس درست حسابی اومد تو اتاق
_ پاشو از اتاق لباساتون برات لباس اوردم، دیگه حالم از تیشرت و جینهات بهم میخوره تو رئیسی و باید رئیس بمونی ، پاوشو تا یه ربع دیگه پایین منتظرتم
با قدم های محکمش رفت
پس مثل اینکه همه اومده بودند
پوفی کشیدم و با بیحالی بلند شدم
خودم رو خشک کردم و لباسهایی که پارمیس برام اورده بود رو پوشیدم
حتی زیر پیرهنی و لباس زیر هم برام گذاشته بود
دختره پر رو، از هیچ چیز خجالت نمیکشه
کمربندم رو بستم و از اتاق زدم بیرون
حال نداشتم از پله ها برم پایین
بیحال سوار آسانسور شدم
خیلی وقت بود این خونه سوت و کور شده بود ولی الان ٤تا مهمون داشتم و همشون تو آشپزخونه نشسته بودند دور هم و داشتند چایی میخوردند
در آسانسور پذیرایی رو به در آشپزخونه بود
اونجا وایساده بودم و به اقن فکر میکردم چقدر جای شیرین بین این جمع خالیه
اولین نفری که متوجه من شد کامی بود
کامی_ میخوای تا کی اونجا بایستی و ما رو نگاه کنی
بالاخره قدم برداشتم و وارد آشپزخونه شدم
پارمیس و میلاد و کانی شروع کردند به مزه پرونی ولی یاسمن اصلاً حالش خوب نبود
پارمیس باحرص گفت
_ یاسمن به خدا به خاطر اون عوضی بخوای عذا دار بشی من میدونم و تو...
#Part554
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سوالی به بقیه نگاه کردم که میلاد گفت
_ رحمان ر
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
الان سه روزه بدون شیرینم
یا میرم خونه یا بیمارستان پیش مامان
بخار روی آیینه رو با دستم پاک کردم
اگه شیرین الان اینجا بود دست روی صورتم میکشید و با لبخند و اون نگاه جذاب رنگیش میگفت " ته ریش بهت میاد ، دوست دارم"
حوله م هنوز بغل حولشه
حوله ی قرمزش رو به دماغم میچسبونم
عجیب دلتنگشم
حوله ی خودم رو میپوشم و بدون هیچ انگیزه ای مثل تمام این سه روز مثل یه مرده متحرک حرکت میکنم
رو تخت خودم رو رها میکنم
بعد سه روز تازه حموم کردم ولی هنوز سبک نشدم چون تو زندگیم خیلی چیزا کمه
من چطور تونستم این سه روز رو بدون تو دووم آوردم
خودم هم در عجبم
میلاد سوله رو منفجر کرد و همه شون نابود شدند
دیگه دغدغه ی بلای گذشته رو نداشتم
تا اومدم زندگیم رو جمع و جور کنم هدف زندگیم از پیشم رفت
صدای در رو شنیدم ولی بهش اهمیت ندادم
چند لحظه بعد در آسانسور باز شد و صدای تق تق کفشهای پاشنه بلندش
ازش متنفرم چون میدونه شیرین کجاست و بهم نمیگه
در رو باز کرد
احمق انگار در زدن رو پاک یادش رفته
#Part552
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ باز که حال و روزت اینه
جوابش رو نمیدم، عین کنه بهم چسبیده
بوی میلاد رو روی تنش از اونجا حس میکنم
_ تو فعلاً برو دوش بگیر اون بوی مردونه از تنت پاک بشه
پوزخندی میزنه
_ من که مشکلی ندارم تو مشکل داری دماغت رو بگیر، هنوز اون روزهایی که از ده متریت رد میشدم بوی شیرین رو حس میکردم رو یادم نرفته!
_ شیرین زنمه!
شونه هاش رو انداخت بالا
_ میلاد هم عشقمه!
یه لحظه انگار به گوشام باور نکردم چی شنیدم
تو جام نیم خیز شدم زل زدم به چشماش تا صداقت حرفش رو بسنجم
_ چیه چرا اینجوری نگام میکنی؟!
_ با میلاد میتونی؟! تو از مشکلات میلاد...
پوفی کشید
_ میدونم سام همه چی رو میدونم ولی من با میلاد آرومم با اون خوبم... میلاد میتونه مرهم تک تک تنهاییام بشه خمونجوری که من میتونم و میخوام پیشش باشم بلکه بتونم زندگی رو براش راحت تر کنم
بعد از سه روز بالاخره یه خبر خوش حال کننده میشنوم ولی انقدر خستم نمیتونم بروزش بدم
بازم روی تخت دراز میکشم
بازم به سقف خیره میشم
و بازم شیرین رو تصور میکنم
اگه میدونست میلاد و پارمیس تصمیم گرفتند باهم باشند چقدر قرار بود ذوق کنه!
#Part553
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ پاشو سام، جلسه ی اضطراری داریم، تا ده دقیقه دیگه پایین باش به سری اتفاق افتاده همه باید جمع بشیم
جوابی بهش ندادم که رفت
ده دقیقه بعد با یه دست لباس درست حسابی اومد تو اتاق
_ پاشو از اتاق لباساتون برات لباس اوردم، دیگه حالم از تیشرت و جینهات بهم میخوره تو رئیسی و باید رئیس بمونی ، پاوشو تا یه ربع دیگه پایین منتظرتم
با قدم های محکمش رفت
پس مثل اینکه همه اومده بودند
پوفی کشیدم و با بیحالی بلند شدم
خودم رو خشک کردم و لباسهایی که پارمیس برام اورده بود رو پوشیدم
حتی زیر پیرهنی و لباس زیر هم برام گذاشته بود
دختره پر رو، از هیچ چیز خجالت نمیکشه
کمربندم رو بستم و از اتاق زدم بیرون
حال نداشتم از پله ها برم پایین
بیحال سوار آسانسور شدم
خیلی وقت بود این خونه سوت و کور شده بود ولی الان ٤تا مهمون داشتم و همشون تو آشپزخونه نشسته بودند دور هم و داشتند چایی میخوردند
در آسانسور پذیرایی رو به در آشپزخونه بود
اونجا وایساده بودم و به اقن فکر میکردم چقدر جای شیرین بین این جمع خالیه
اولین نفری که متوجه من شد کامی بود
کامی_ میخوای تا کی اونجا بایستی و ما رو نگاه کنی
بالاخره قدم برداشتم و وارد آشپزخونه شدم
پارمیس و میلاد و کانی شروع کردند به مزه پرونی ولی یاسمن اصلاً حالش خوب نبود
پارمیس باحرص گفت
_ یاسمن به خدا به خاطر اون عوضی بخوای عذا دار بشی من میدونم و تو...
#Part554
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سوالی به بقیه نگاه کردم که میلاد گفت
_ رحمان ر
۹۹.۵k
۲۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.