گفتی که

گفتی که:

"چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬

چون ماه ٬ شبی می کشم از پنجره سر!"

اندوه٬ که خورشید شدی٬

تنگ غروب!

افسوس٬

که مهتاب شدی٬

وقت سحر!

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۱)

تو آمدیو بی آنکه بدانی"خدا"با توبرای منیک بغل شعر نگفته فرست...

فرقی دارد کجا باشم ؟خندان در آینه یا منتظرت کنار پنجره ...هر...

صبح بی آفتاب همان شب استدوباره قصه بگو مادر ...رسول یونان *

اگر نتوانم با تو قهوه بنوشمپس قهوه خانه ها به چه درد می خورن...

تو با جامی ربودی ماه از آبچو نوشیدیم از آن جام گواراتو نیلوف...

عاشقانه های شبنم درکنارزندگیم

تو که نیستی عقربه‌های ساعت دو سوزن کندند که بیهوشی تزریق می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط