اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم

اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
پس قهوه خانه ها به چه درد می خورند
اگر نتوانم بی تو بی آنکه هدفی داشته باشم
راه بروم
پس خیابانها به چه دردی می خورند
اگر نتوانم نام تو را
بی آنکه بترسم
مزه مزه کنم
پس زبانها به چه درد می خورند
اگر نتوانم فریاد بزنم
دوستت دارم
پس دهانم به چه درد می خورد؟

#سعاد_الصباح
دیدگاه ها (۱)

صبح بی آفتاب همان شب استدوباره قصه بگو مادر ...رسول یونان *

گفتی که:"چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬چون ماه ٬ شبی می کشم از پن...

چمدانت بزرگ هم که نبود !چگونه با خودبردی تمام من را ...؟؟!

بیا برویم کمی قدم بزنیم ...نگران نباش !دوباره باز می گردانمت...

خیلی وقت است ،دلم میخواهد قلمم را بردارم ، تمام حرف هایم را ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط