دمدمای غروب یک مرد کرد با زن و بچهاش مانده بودند وسط ی

🌷دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه‌اش مانده بودند وسط یه کوره راه، من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی‌گشتیم به شهر، چشمش که به قیافه لرزان زن و بچه کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا، پرسید: کجا می‌روید؟ مرد کُرد گفت: کرمانشاه، علی پرسید: رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: بله بلدم، علی دمِ گوشم گفت: سعید بریم عقب، مرد کُرد با زن و بچه‌اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می‌پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: آخه این آدم رو می‌شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، اما توی تاریکی خنده‌اش را پنهان نکرد و گفت: آره می‌شناسمش، اینا دو، سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین‌ها شرف دارن، تمام سختی‌های ما توی جبهه به خاطر ایناس.
🌷شهید علی چیت‌سازیان فرمانده ی اطلاعات و عملیات لشگر ۳۲ انصار الحسین(ع) همدان 🌷شهدا را یاد کنید به ذکر صلوات بر محمد و آل محمد
دیدگاه ها (۱)

*ڪلیـپــ شبانه*☄️🎻💛*🌿بیاییمـــ اشتباه زندگے نڪنیمـــ**ناگهان...

سلام دوستانمهمون امروزمون برادر هاشم هست🥰✋*شهیدے ڪه حضرت زین...

💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:🍃هرکس که بدون علم و آ...

black flower(p,262)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط