در مقابل بیتفاوتی این جمع به شک افتاده بود

‌‌
در مقابل بی‌تفاوتی این جمع به شک افتاده بود ...
من عذاب می‌کشم ..‌.
شمشیری سرد به سینه‌ام فرو رفته ،
درونم را می‌دَرَد ...
خون از پیکر من جاری‌ست ،
و حتی یک نفر هم متوجه این امر نیست ...؟
هیچکس بدبختی آوار شده در وجود مرا نمی‌بیند ...؟
با این همه فشار ، آیا روی این کره‌ی خاکی، من تنهاترین‌ام ...؟
آیا همه، ساکنان یک جهان‌ایم ...؟


#اریک_امانوئل_اشمیت
#سهم_دیگری
دیدگاه ها (۱)

چیزی بر سرم زده ست که باران نیست.‌صدف‌های زیر خاکبا لب‌های د...

نمی‌خواهم پارچه‌ی ابریشمی باشماشرافی و غمگینمی‌خواهم کتان با...

من کتابی نمی‌سازم ...بلکه در حال بنای خانه‌ای بی‌نقشه هستم ،...

کسی چه می‌داند در این لحظه که من با دلسردی کلمات را پشت سر ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط