یه حسی وجود داره که من بهش میگم

یه حسی وجود داره که من بهش میگم
"تموم شدگی"
یه حالتی مثل کماست؛
اما از درون؛
انگار ذهن و روحت تو کماست
نه توان تمرکز داری،
نه حوصله ی بحث کردن،
نه علاقه به انجام کاری...
از نظر روحی شکننده میشی و تحمل خیلی حرفارو نداری
یه حس دلزدگی،مدام باهاته،
سرد میشی؛روزی چند بار...نسبت به همه چیز...
هر روز یه تصمیمی میگیری که خوب میدونی هیچوقت انجامش نمیدی...
دیگه نه خودت و نه دیگران ازت راضی نیستن؛ توام سعی نمیکنی راضی شون کنی....
تموم شدگی فضای تاریکی داره؛
حس میکنم تموم شدم...
دیدگاه ها (۳)

جمعہ تنها مسافرے ستکہ هفتہ اے یک باربہ ویرانہ ے دلمسر میزندو...

ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻯ ...ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ .....

روز ها میگذرند و من هنوز همان مترسک تنهای باغ کشاورزم.تنها.....

:-(

وقتی حشر////ی میشه

تکپارتی درخواستی مت زده تو دهن ا/ت(هنوز دوستن ) اونم یدونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط