یه حسی وجود داره که من بهش میگم
یه حسی وجود داره که من بهش میگم
"تموم شدگی"
یه حالتی مثل کماست؛
اما از درون؛
انگار ذهن و روحت تو کماست
نه توان تمرکز داری،
نه حوصله ی بحث کردن،
نه علاقه به انجام کاری...
از نظر روحی شکننده میشی و تحمل خیلی حرفارو نداری
یه حس دلزدگی،مدام باهاته،
سرد میشی؛روزی چند بار...نسبت به همه چیز...
هر روز یه تصمیمی میگیری که خوب میدونی هیچوقت انجامش نمیدی...
دیگه نه خودت و نه دیگران ازت راضی نیستن؛ توام سعی نمیکنی راضی شون کنی....
تموم شدگی فضای تاریکی داره؛
حس میکنم تموم شدم...
"تموم شدگی"
یه حالتی مثل کماست؛
اما از درون؛
انگار ذهن و روحت تو کماست
نه توان تمرکز داری،
نه حوصله ی بحث کردن،
نه علاقه به انجام کاری...
از نظر روحی شکننده میشی و تحمل خیلی حرفارو نداری
یه حس دلزدگی،مدام باهاته،
سرد میشی؛روزی چند بار...نسبت به همه چیز...
هر روز یه تصمیمی میگیری که خوب میدونی هیچوقت انجامش نمیدی...
دیگه نه خودت و نه دیگران ازت راضی نیستن؛ توام سعی نمیکنی راضی شون کنی....
تموم شدگی فضای تاریکی داره؛
حس میکنم تموم شدم...
- ۲.۴k
- ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط