پارت286
#پارت286
که مهسا گفت :
مامان جان این اقا اینجا چیکار میکنند ؟ مگه قرار نبود دیگه اینجا نیان ؟!
خاله سرشو زیر انداخت : خب گناه داره اینجا غریبه ... منم دلم سوخت گفتم حالا که بابات نیست بگم بیاد اینجا قرار بود ساعت 9 بیاد
که الان اومده ..
مهسا یه واقعا گفت و پاشو کوبید به زمین و رفت تو خونه عصبی دستامو مشت کردم رفتم تو حیاط
رو به خاله گفتم : شما چرا مراقب مهسا نیستید ؟ چرا میذارید با رئیس شرکتش هر جا بره ها ؟ خاله یعنی چی اینا ؟!
خاله متعجب گفت : یعنی چی ؟ رئیس شرکت کیه ؟!
پوزخندی زدم : کجایی کاری خاله ی من ... مهسا با رئیس شرکتش دوسته همش با هم بیرون میرن همه جا باهمند ...
خاله : وا مگه میشه ؟ مهسا اصلا اینجور دختری نیست مهسا اصلا دختری نیست که با پسرا دوست شه !!
پوزخند رو لبام پر رنگ تر شد : عجبااا ... اره منم فکر میکردم مهسا اینجوری نیست ولی وقتی امشب با لبخند از ماشین اون پسره پیاده شد
همه باورهام عوض شد ...
خاله اخمی کرد و چیزی نگفت بعد از اینکه یکم دیگه با خاله حرف زدم از خونه اومدم بیرون
(مهسا)
در اتاق با شدت باز شد با دیدت قیافه مامان تعجب کردم و با کنجکاوی پرسیدم :
مامان چیزی شده ؟!
اخم رو پیشونیش غلیظ تر شد : حسام چی میگه ؟!
شونه ایی بالا انداختم : من چه بدونم ؟!
کامل وارد اتاق شد و در رو بست : خب توضیح بده ..
ابرویی بالا انداختم : چی رو؟ من چه بدونم حسام چی بهت گفته تا توضیح بدم
که مهسا گفت :
مامان جان این اقا اینجا چیکار میکنند ؟ مگه قرار نبود دیگه اینجا نیان ؟!
خاله سرشو زیر انداخت : خب گناه داره اینجا غریبه ... منم دلم سوخت گفتم حالا که بابات نیست بگم بیاد اینجا قرار بود ساعت 9 بیاد
که الان اومده ..
مهسا یه واقعا گفت و پاشو کوبید به زمین و رفت تو خونه عصبی دستامو مشت کردم رفتم تو حیاط
رو به خاله گفتم : شما چرا مراقب مهسا نیستید ؟ چرا میذارید با رئیس شرکتش هر جا بره ها ؟ خاله یعنی چی اینا ؟!
خاله متعجب گفت : یعنی چی ؟ رئیس شرکت کیه ؟!
پوزخندی زدم : کجایی کاری خاله ی من ... مهسا با رئیس شرکتش دوسته همش با هم بیرون میرن همه جا باهمند ...
خاله : وا مگه میشه ؟ مهسا اصلا اینجور دختری نیست مهسا اصلا دختری نیست که با پسرا دوست شه !!
پوزخند رو لبام پر رنگ تر شد : عجبااا ... اره منم فکر میکردم مهسا اینجوری نیست ولی وقتی امشب با لبخند از ماشین اون پسره پیاده شد
همه باورهام عوض شد ...
خاله اخمی کرد و چیزی نگفت بعد از اینکه یکم دیگه با خاله حرف زدم از خونه اومدم بیرون
(مهسا)
در اتاق با شدت باز شد با دیدت قیافه مامان تعجب کردم و با کنجکاوی پرسیدم :
مامان چیزی شده ؟!
اخم رو پیشونیش غلیظ تر شد : حسام چی میگه ؟!
شونه ایی بالا انداختم : من چه بدونم ؟!
کامل وارد اتاق شد و در رو بست : خب توضیح بده ..
ابرویی بالا انداختم : چی رو؟ من چه بدونم حسام چی بهت گفته تا توضیح بدم
۱۳.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.