پارت288
#پارت288
چند لحظه ایی بینمون سکوت بود و بعد صدای مهربون مامان تو گوشم پیچید :
قربونت برم از چی میترسی ؟!
مهسا : از اینکه اونم مثله حامد شه از اینکه اونم مثله حامد خیلی راحت منو ترک کنه میترسم
میترسم فقط با شنیدن یه دروغ از اطرافیان منو ترک کنه اره من از اینا میترسم ... اون موقعه ست که مرگ من حتمیه ، مامان اگه آرش هم مثله
حامد شه من میمیرم بخدا میمیرم ، مامان دستمو گرفت :
هیچ اتفاقی دو بار تکرار نمیشه مطمئن باش اگه بتونی ارش تو مشت خودت بگیری میتونی اونو انقدر عاشق خودت کنی که چشم و گوشش رو حرفای پشت سرت ببنده
مهسا دخترم من نمیخوام تو کاران دخالت کنم چون تو به اندازه کافی عاقل هستی فقط به عنوان مادر یه چی رو بهت میگم
تا وقتی که از حسش نسبت به خودت مطمئنی نشدی هیچ دوستی رو باهاش برقرار نکن !!
صبر کن بهت ثابت کنه که دوست داره اون وقت هر دوتون زندگی بهتری خواهین داشت ...
مهسا : اگه نم....
با صدای بابا حرفم نصفه موند مامان اروم گفت :
بعدا حرف میزنیم و از اتاق رفت بیرون
پوفی کشیدم و شروع کردم به باز کردم مانتوم داشتم دکمه های مانتومو باز میکردم که صدای زنگ گوشیم بلند شد
رفتم سمت تختم و از تو کیفم گوشیمو بیرون اوردم یه اس ام اس داشتم بازش کردم با دیدن شماره
ارش لبخندی زدم، شروع کردم به خوندن پیامش:
چیکار میکنی ؟!
سریع براش تایپ کردم : دارم لباس عوض میکنم !!
هنوز یک دقیقه نشده جواب داد : پس هر وقت عوض کردی بهم پی ام بده
چیزی نگفتم گوشی رو پرت کردم رو تخت و شروع کردم به در اوردن مانتوم !
چند لحظه ایی بینمون سکوت بود و بعد صدای مهربون مامان تو گوشم پیچید :
قربونت برم از چی میترسی ؟!
مهسا : از اینکه اونم مثله حامد شه از اینکه اونم مثله حامد خیلی راحت منو ترک کنه میترسم
میترسم فقط با شنیدن یه دروغ از اطرافیان منو ترک کنه اره من از اینا میترسم ... اون موقعه ست که مرگ من حتمیه ، مامان اگه آرش هم مثله
حامد شه من میمیرم بخدا میمیرم ، مامان دستمو گرفت :
هیچ اتفاقی دو بار تکرار نمیشه مطمئن باش اگه بتونی ارش تو مشت خودت بگیری میتونی اونو انقدر عاشق خودت کنی که چشم و گوشش رو حرفای پشت سرت ببنده
مهسا دخترم من نمیخوام تو کاران دخالت کنم چون تو به اندازه کافی عاقل هستی فقط به عنوان مادر یه چی رو بهت میگم
تا وقتی که از حسش نسبت به خودت مطمئنی نشدی هیچ دوستی رو باهاش برقرار نکن !!
صبر کن بهت ثابت کنه که دوست داره اون وقت هر دوتون زندگی بهتری خواهین داشت ...
مهسا : اگه نم....
با صدای بابا حرفم نصفه موند مامان اروم گفت :
بعدا حرف میزنیم و از اتاق رفت بیرون
پوفی کشیدم و شروع کردم به باز کردم مانتوم داشتم دکمه های مانتومو باز میکردم که صدای زنگ گوشیم بلند شد
رفتم سمت تختم و از تو کیفم گوشیمو بیرون اوردم یه اس ام اس داشتم بازش کردم با دیدن شماره
ارش لبخندی زدم، شروع کردم به خوندن پیامش:
چیکار میکنی ؟!
سریع براش تایپ کردم : دارم لباس عوض میکنم !!
هنوز یک دقیقه نشده جواب داد : پس هر وقت عوض کردی بهم پی ام بده
چیزی نگفتم گوشی رو پرت کردم رو تخت و شروع کردم به در اوردن مانتوم !
۶.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.