درذهن کفشهای من هزار راه نرفته قدم میزندهزار خیابان خیالی که تو از آن رد نشدیبا این همه کفشهای زبان بسته ام،تمام جاده هایی که به تو ختم نمیشود را می پیماید،بی انکه خسته شود،بی آنکه دهان باز کند