شب ها که

شب ها که
تنهایی اَم بزرگ تر می شود
کابوس ها مُدام رفت و آمد می کنند در بسترم

باید کم کنم
صدای گریه ها را
خاطره ها بیدار می شوند
می چکند روی بالشم
وَ زخمهای کهنه را
از این پهلو به آن پهلو باز می کنند

بگو چگونه به تنهایی
به دوش بکشم این همه تنهایی را
چگونه به ماه بگویم اینهمه نور به تنهایی ام نبارد

مگر صدای گریه هایم
در خلوتت نپیچید
که چشمانت را به رویم بستی و حتّی
درِ خواب هایت را به رویم باز نگذاشتی
نگاه کن
عشق ، هنوز نفس می کشد بینمان
برگرد و آب را به این ماهی برگردان
نگو عشق را
هر وقت بگیری از لحظه ها ، تازه است
فاصله ، مرگ است
وَ من نمی خواهم
نمی خواهم مرگ را زندگی کنم
دیدگاه ها (۱)

درذهن کفشهای من هزار راه نرفته قدم میزندهزار خیابان خیالی که...

قانون آدم هاست تا زمانی که هستی آسوده اند از بودنتگاهی تنهای...

در مرداب دروغ چیزی جز ماهیهای مرده شناور نیست.((مثل روسی))

بعضی دردها تا مغز استخوان آدمی را می سوزانددرد داردانسان باش...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

black flower(p,290)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط