Where did it start???
Where did it start???
باران. مامان مادر خونه هست؟؟ میخام برم پیشش
م ب.....
باران. مامان جواب منو بده چرا هیچکی جثتب منو نمیده مادر کجاست بگین چیزیش نشده بگین اون منتظر من بود اون میگفت میخاد منو تو لباس عروس ببینه تورو خدا*جیغ و گریه*
*بچه ها میخام یه تغیری ایجاد کنم کوک و ته ایرانی بلدن*
ته. باران تورو خدا اروم باش میشه یه لیوان اب لطف کنی *ته ابو گرفت و داد به باران*
باران دویید رفت خونه مادر بزرگش ته چون نگرانش بود دوید دنبالش دید خونه تاریک خونه خالی هیچکس نبود الان فهمیده بود که مادر بزرگش رو دیگه هیچوقت نمیبینه همونجا افتاد زمین و گریه کرد تهیونک رفت بغلش کرد که باران بیهوش شد براید بغلش کرد بردش خونه گزاشتش از مامانش ادرس بیمارستان رو پرسید بردش بیمارستان و بهش سرم وصل کردن و این چیزا وقتی به هوش اومد اول چیزی نفهمید میپرسید کجاس وقتی ویندوزش بالا اومد انقدر گریه کرد که اومدن بهش ارام بخش زدن اونا تا 4 صب بیمارستان بودن برگشتن خونه و باران صب رفت سر مزار مادرش*بچه ها نا گفته نمونه که خاطرات خدم بود فقط تهیونگ رو بهش اضافه کردم*
باران. مادر به این زودی رفتی خیلی نامردی مگه نمیخاستی واسم لباس عروس انتخاب کنی مگه نماخاستی شوهرم بدی؟؟؟ خیلی بدی چرا سر قولت نموندی؟؟؟ واقعا که من خیلی از دستت ناراحتم چون ولم کردی و رفتی🥲😭😭😭
ته. باران توروخدا اینجوری نکن قلبم داره اتیش میگیره وقتی گریه میکنی انگار منو با تیر میزنی
باران. ته منظورت چیه؟؟؟
ته. خره نمیفهنی عاشقت شدم عاشق میفهمی
باران. ته چرت و پرت نگو تو حتی منو نمیشناسی تو اصن سن منم نمیدونی
ته. سن فقط یه عدده من 27 سالمه مگه تو چند سالته؟؟؟
باران. 25
ته. خوبه پس
باران. حقیقتش منم روت کراش زدم ولی نمیتونستم بگم
ته. بارانو محکم بغل کرد و بوسیدش *از لب نه ها*عاشقتم مرسی که بهم فرصت دادی حالا دیدی جلو مادرت شوهر به این جذابی و خوشتیپی پیدا کردی؟؟؟
باران. اره ولی خیلی خودخواهی ها عیشششش خودشیفته حالا کی خواست ازدواج کنه؟؟؟
ته. میبینیم
باران. ول این حرفا کن زنگ بزنم به یسنا بریم کافه؟؟؟ دلم میخاد برم شهرمون هم بگردم
ته نظر خوبیه
توکافه
یسنا. باران چرا دست تو دست ته عه؟؟؟
ته. انقدر خنگین که معلوم نیست؟؟
یسنا. خنگ عمته عیششش
باران. وایسا بینم تو چرا دستت تو دست جونگ کوکه؟؟؟
یسنا. ما بهم اعتراف کردیم
فلش بک موقعی که بهم اعتراف کردن
کوک. یسنا این همون پارکیه که گفتی دوستش داری؟؟؟
یسنا. اره همیشه وقتی بچه بودم میگفتم کاشکی شوهرم اینجا بهم پیشنهاد ازدواج بده ولی چون بچه بودم این فکرو میکردم هه یادش بخیر
جونگ کوک. ارزوت براورده شد
یسنا. ینی چی؟؟
کوک. چون الان پیش کسی که عاشقته وایسادی
باران. مامان مادر خونه هست؟؟ میخام برم پیشش
م ب.....
باران. مامان جواب منو بده چرا هیچکی جثتب منو نمیده مادر کجاست بگین چیزیش نشده بگین اون منتظر من بود اون میگفت میخاد منو تو لباس عروس ببینه تورو خدا*جیغ و گریه*
*بچه ها میخام یه تغیری ایجاد کنم کوک و ته ایرانی بلدن*
ته. باران تورو خدا اروم باش میشه یه لیوان اب لطف کنی *ته ابو گرفت و داد به باران*
باران دویید رفت خونه مادر بزرگش ته چون نگرانش بود دوید دنبالش دید خونه تاریک خونه خالی هیچکس نبود الان فهمیده بود که مادر بزرگش رو دیگه هیچوقت نمیبینه همونجا افتاد زمین و گریه کرد تهیونک رفت بغلش کرد که باران بیهوش شد براید بغلش کرد بردش خونه گزاشتش از مامانش ادرس بیمارستان رو پرسید بردش بیمارستان و بهش سرم وصل کردن و این چیزا وقتی به هوش اومد اول چیزی نفهمید میپرسید کجاس وقتی ویندوزش بالا اومد انقدر گریه کرد که اومدن بهش ارام بخش زدن اونا تا 4 صب بیمارستان بودن برگشتن خونه و باران صب رفت سر مزار مادرش*بچه ها نا گفته نمونه که خاطرات خدم بود فقط تهیونگ رو بهش اضافه کردم*
باران. مادر به این زودی رفتی خیلی نامردی مگه نمیخاستی واسم لباس عروس انتخاب کنی مگه نماخاستی شوهرم بدی؟؟؟ خیلی بدی چرا سر قولت نموندی؟؟؟ واقعا که من خیلی از دستت ناراحتم چون ولم کردی و رفتی🥲😭😭😭
ته. باران توروخدا اینجوری نکن قلبم داره اتیش میگیره وقتی گریه میکنی انگار منو با تیر میزنی
باران. ته منظورت چیه؟؟؟
ته. خره نمیفهنی عاشقت شدم عاشق میفهمی
باران. ته چرت و پرت نگو تو حتی منو نمیشناسی تو اصن سن منم نمیدونی
ته. سن فقط یه عدده من 27 سالمه مگه تو چند سالته؟؟؟
باران. 25
ته. خوبه پس
باران. حقیقتش منم روت کراش زدم ولی نمیتونستم بگم
ته. بارانو محکم بغل کرد و بوسیدش *از لب نه ها*عاشقتم مرسی که بهم فرصت دادی حالا دیدی جلو مادرت شوهر به این جذابی و خوشتیپی پیدا کردی؟؟؟
باران. اره ولی خیلی خودخواهی ها عیشششش خودشیفته حالا کی خواست ازدواج کنه؟؟؟
ته. میبینیم
باران. ول این حرفا کن زنگ بزنم به یسنا بریم کافه؟؟؟ دلم میخاد برم شهرمون هم بگردم
ته نظر خوبیه
توکافه
یسنا. باران چرا دست تو دست ته عه؟؟؟
ته. انقدر خنگین که معلوم نیست؟؟
یسنا. خنگ عمته عیششش
باران. وایسا بینم تو چرا دستت تو دست جونگ کوکه؟؟؟
یسنا. ما بهم اعتراف کردیم
فلش بک موقعی که بهم اعتراف کردن
کوک. یسنا این همون پارکیه که گفتی دوستش داری؟؟؟
یسنا. اره همیشه وقتی بچه بودم میگفتم کاشکی شوهرم اینجا بهم پیشنهاد ازدواج بده ولی چون بچه بودم این فکرو میکردم هه یادش بخیر
جونگ کوک. ارزوت براورده شد
یسنا. ینی چی؟؟
کوک. چون الان پیش کسی که عاشقته وایسادی
۳.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.