طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_هشتم
#قسمت_شصت_و_هشتم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
...ساعت ۸،ابو محسن با تعدادی نیروی تازه نفس رسیدند. تل را تحویلشان دادیم و به اتفاق ابراهیم برگشتیم خلصه برای استراحت.
وقتی رسیدیم خلصه،خیلی خسته و کثیف و خون آلود بودیم. خسته بودیم ولی از شدت ناراحتی به خاطر شهادت نیرو ها خوابمان نمی برد. اسلحه های مان را تنظیف(نظافت و آماده رزم نمودن اسلحه) کردیم. پر از گل و خون شده بود. ابراهیم توی خودش بود و همین طوری که داشت سلاحش را نظافت می کرد، ذکر می گفت.
حیدر همکارش که تمام شد برگشت خلصه.
ساعت ۱۰:۳۰ خوابمان برد.
وقتی بیدار شدیم ساعت ۱۴ بود. لباس های مان را عوض کردیم و برای نماز شروع کردیم به شستن لباس ها و جلیقه های خونی و گلی. لباس ها را بردیم پشت بام پهن کردیم تا خشک شود.
ساعت ۱۶ که شد،امار تماس گرفته و گفت: «سریعتر برید شناسایی منطقهای که دیروز حامد و حیدر رفته بودند و به علت درگیری دیروز ناتموم مونده.»
بلافاصله آماده شدیم و با ابراهیم و حیدر رفتیم البرنه.
لباس های مان هنوز کمی نم داشت.
ساعت ۱۶ و ۳۰ دقیقه رسیدیم به حاشیه البرنه.
ماشین را پشت یکی از ساختمان ها پارک کردیم. قسمت هایی از ساختمان های حاشیه روستا به خاطر درگیری های دیشب تخریب شده بود. حیدر ساختمانی که دیروز در آن گیر افتاده بودن را نشانمان داد و از حجم آتش تهیه (اجرای آتش سنگین قبل از رسیدن عمده قوا به خط اصلی طرف مقابل به منظور در هم شکستن مقاومت ها و از بین بردن مواضع سنگر ها و تجهیزات و غیره) سنگین دشمن میگفت.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_هشتم
#قسمت_شصت_و_هشتم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
...ساعت ۸،ابو محسن با تعدادی نیروی تازه نفس رسیدند. تل را تحویلشان دادیم و به اتفاق ابراهیم برگشتیم خلصه برای استراحت.
وقتی رسیدیم خلصه،خیلی خسته و کثیف و خون آلود بودیم. خسته بودیم ولی از شدت ناراحتی به خاطر شهادت نیرو ها خوابمان نمی برد. اسلحه های مان را تنظیف(نظافت و آماده رزم نمودن اسلحه) کردیم. پر از گل و خون شده بود. ابراهیم توی خودش بود و همین طوری که داشت سلاحش را نظافت می کرد، ذکر می گفت.
حیدر همکارش که تمام شد برگشت خلصه.
ساعت ۱۰:۳۰ خوابمان برد.
وقتی بیدار شدیم ساعت ۱۴ بود. لباس های مان را عوض کردیم و برای نماز شروع کردیم به شستن لباس ها و جلیقه های خونی و گلی. لباس ها را بردیم پشت بام پهن کردیم تا خشک شود.
ساعت ۱۶ که شد،امار تماس گرفته و گفت: «سریعتر برید شناسایی منطقهای که دیروز حامد و حیدر رفته بودند و به علت درگیری دیروز ناتموم مونده.»
بلافاصله آماده شدیم و با ابراهیم و حیدر رفتیم البرنه.
لباس های مان هنوز کمی نم داشت.
ساعت ۱۶ و ۳۰ دقیقه رسیدیم به حاشیه البرنه.
ماشین را پشت یکی از ساختمان ها پارک کردیم. قسمت هایی از ساختمان های حاشیه روستا به خاطر درگیری های دیشب تخریب شده بود. حیدر ساختمانی که دیروز در آن گیر افتاده بودن را نشانمان داد و از حجم آتش تهیه (اجرای آتش سنگین قبل از رسیدن عمده قوا به خط اصلی طرف مقابل به منظور در هم شکستن مقاومت ها و از بین بردن مواضع سنگر ها و تجهیزات و غیره) سنگین دشمن میگفت.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۷۶۶
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.