رمان مافیاهای جذاب من ✸فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸فصل ۲
# پارت ۳
ویو جیمین : وقتی سوهو خون رو داد و خون رو بردن آزمایشگاه متوجه شدن س..و..هو او..او.ن .....
اون واقعا برادر واقعی ا.ت وای باورم نمیشد که سوهو این همه سال خواهرشو ازم مخفی کرده بود
جیمین : سوهو چرا بهم نگفتی ؟؟
سوهو : ( یه لبخند دختر کش میزنه ) راستش خودمم باورم نمیشه ا.ت خواهرم باشه ( بغض )
جیمین : منظورت چیه ؟؟
سوهو : وقتی بچه بودیم پدر مادرمون رو تو یه حادثهای از دست دادیم من فکر میکردم اون مرده و مثل اینکه اونم فکر میکرده من مردم باورم نمیشه خوا..ه..رم ..ا.اون رو پیدا کرده باشم ( گریه )
تینا : سوهو عشقم چرا گریه میکنی ؟ ا.ت ... اون خواهرته .... ولی من هنوز باورم نمیشه
جیمین : خب خانم تینا میخواین خبر پیدا شدن برادر ا.ت رو بهش بگین
تینا : از خدامه ( با ذوق )
سوهو : نههههه ( بلند )
جیمین : هی چرا ؟؟
سوهو : نمیخوام دوبارهاون خاطرههای بد تو قلبش شعلهور شن
جیمین : اوکی نمیگیم ول خب آخرش میفهمه زن داداش ( پوزخند 😏)
سوهو : ( یه نگاه خیلی خیلی ترسناک به جیمین میکنه ) خفهشو
جیمین : باش بابا 😒
پرستار : همراه خانم لی کی هستن ؟؟
جیمین ، سوهو ، تینا یه جا : مننن
پرستار : مریض به هوش اومدن ولی ...
جیمین : ولی چی ؟؟
پرستار : یه نفر اجازهی ورود داره
جیمین : من میرم
سوهو : باش تو برو
ویو جیمین : ا.ت رو تازه از اتاق کما بیرون آورده بودن گفته بودن که وقتی به هوش اومد باید ببرنش یه بخش دیگه و باید دو روز میموند تا بهتر شه بعد مرخص بشه
....
ویو جیمین : وارد اتاق شدم ا.ت رو بیجون پر زخم رو تخت دیدم خدا لعنتم کنه( نویسنده : خدا نکنه ) همش تقصیر من بود سریع رفتم کنارش و گفتم
جیمین : ا.ت ... حالت خوبه ؟؟ میتونی حرف بزنی ؟؟
ا.ت : .......
( نویسنده : خب خب کیوتای من کی میخواد بدونه ا.ت چی گفت ؟؟ اگه میخواین بدونین لایک کنین و بی زحمت دنبالم کنید 🥰💋❤️)
# پارت ۳
ویو جیمین : وقتی سوهو خون رو داد و خون رو بردن آزمایشگاه متوجه شدن س..و..هو او..او.ن .....
اون واقعا برادر واقعی ا.ت وای باورم نمیشد که سوهو این همه سال خواهرشو ازم مخفی کرده بود
جیمین : سوهو چرا بهم نگفتی ؟؟
سوهو : ( یه لبخند دختر کش میزنه ) راستش خودمم باورم نمیشه ا.ت خواهرم باشه ( بغض )
جیمین : منظورت چیه ؟؟
سوهو : وقتی بچه بودیم پدر مادرمون رو تو یه حادثهای از دست دادیم من فکر میکردم اون مرده و مثل اینکه اونم فکر میکرده من مردم باورم نمیشه خوا..ه..رم ..ا.اون رو پیدا کرده باشم ( گریه )
تینا : سوهو عشقم چرا گریه میکنی ؟ ا.ت ... اون خواهرته .... ولی من هنوز باورم نمیشه
جیمین : خب خانم تینا میخواین خبر پیدا شدن برادر ا.ت رو بهش بگین
تینا : از خدامه ( با ذوق )
سوهو : نههههه ( بلند )
جیمین : هی چرا ؟؟
سوهو : نمیخوام دوبارهاون خاطرههای بد تو قلبش شعلهور شن
جیمین : اوکی نمیگیم ول خب آخرش میفهمه زن داداش ( پوزخند 😏)
سوهو : ( یه نگاه خیلی خیلی ترسناک به جیمین میکنه ) خفهشو
جیمین : باش بابا 😒
پرستار : همراه خانم لی کی هستن ؟؟
جیمین ، سوهو ، تینا یه جا : مننن
پرستار : مریض به هوش اومدن ولی ...
جیمین : ولی چی ؟؟
پرستار : یه نفر اجازهی ورود داره
جیمین : من میرم
سوهو : باش تو برو
ویو جیمین : ا.ت رو تازه از اتاق کما بیرون آورده بودن گفته بودن که وقتی به هوش اومد باید ببرنش یه بخش دیگه و باید دو روز میموند تا بهتر شه بعد مرخص بشه
....
ویو جیمین : وارد اتاق شدم ا.ت رو بیجون پر زخم رو تخت دیدم خدا لعنتم کنه( نویسنده : خدا نکنه ) همش تقصیر من بود سریع رفتم کنارش و گفتم
جیمین : ا.ت ... حالت خوبه ؟؟ میتونی حرف بزنی ؟؟
ا.ت : .......
( نویسنده : خب خب کیوتای من کی میخواد بدونه ا.ت چی گفت ؟؟ اگه میخواین بدونین لایک کنین و بی زحمت دنبالم کنید 🥰💋❤️)
۴.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.