رابطه هایی هم هستند برای تمام نشدن برای بی نشان ادامه دا
رابطه هایی هم هستند برای تمام نشدن. برای بی نشان ادامه داشتن.
بی اسم، بی قالب، بی برچسب.
آدمهایی هم هستند برای بودن، برای ماندن؛ اما نه مدام.
یعنی هستند، اما نه همیشه. ادامه دارند. تمام نمیشوند.
حتی اگر بخواهی هم تمام نمیشوند.
عجیبند. نمیفهمی چرا، نمیفهمی چگونه؛ فقط میبینی هستند.
بوی عطرشان یکهو در جانت میپیچد، شبیهشان را در خیابان میبینی، خاطراتشان هی مرور میشوند. خودشان اما از آنچه در ذهنتان میبینید دورترند؛ که کاش نبودند.
اهلیِ هم میشوید انگار. هرکجا بروید، وصلهء هم میمانید. از یک گوشه دلتان بندِ باریک اما محکمی وصل میشود به گوشهء دلش و بریده نمیشود.
به خوابتان میآید. چشمهایش، دستهایش، فرمِ انگشتانش، آهنگ صدایش، کلماتش، سکوتش...
بلدش میشوید و هیچکس جز خودتان دو نفر نمیداند.
هیچکس جز خودتان نمیداند چقدر پاره ای از وجودتان شده است. جدا نشدنی، عزیز، ولی غایب از نظر.
اگر بخواهم صادق باشم، خسته هم میشوید گاهی از این حجم از جا ماندگیِ بقایای کسی که نیست، ولی هست.
خسته میشوید و تصمیم میگیرید به روی خودتان نیاورید این بودن را. راه خودتان را میروید، کار خودتان را میکنید، او هم اما نشسته گوشهء دلتان.
"او"
این "او"یِ تمام نشدنی. این "او"یِ پررنگِ بی نشان.
برای ماندنی ترین و دورترین "او"یِ زندگی گاهی باید نوشت.
خواستم بگویم تمام نمیشوی جانم.
تمام نمیشویم.
خواستم بگویم آنجا که ما هستیم
"خواب هم هست، اما بلند
دیوار هم هست، اما کوتاه
فاصله هم هست، اما نزدیکِ نزدیک
نزدیکتر بیا
میخواهم ببوسمت."
بی اسم، بی قالب، بی برچسب.
آدمهایی هم هستند برای بودن، برای ماندن؛ اما نه مدام.
یعنی هستند، اما نه همیشه. ادامه دارند. تمام نمیشوند.
حتی اگر بخواهی هم تمام نمیشوند.
عجیبند. نمیفهمی چرا، نمیفهمی چگونه؛ فقط میبینی هستند.
بوی عطرشان یکهو در جانت میپیچد، شبیهشان را در خیابان میبینی، خاطراتشان هی مرور میشوند. خودشان اما از آنچه در ذهنتان میبینید دورترند؛ که کاش نبودند.
اهلیِ هم میشوید انگار. هرکجا بروید، وصلهء هم میمانید. از یک گوشه دلتان بندِ باریک اما محکمی وصل میشود به گوشهء دلش و بریده نمیشود.
به خوابتان میآید. چشمهایش، دستهایش، فرمِ انگشتانش، آهنگ صدایش، کلماتش، سکوتش...
بلدش میشوید و هیچکس جز خودتان دو نفر نمیداند.
هیچکس جز خودتان نمیداند چقدر پاره ای از وجودتان شده است. جدا نشدنی، عزیز، ولی غایب از نظر.
اگر بخواهم صادق باشم، خسته هم میشوید گاهی از این حجم از جا ماندگیِ بقایای کسی که نیست، ولی هست.
خسته میشوید و تصمیم میگیرید به روی خودتان نیاورید این بودن را. راه خودتان را میروید، کار خودتان را میکنید، او هم اما نشسته گوشهء دلتان.
"او"
این "او"یِ تمام نشدنی. این "او"یِ پررنگِ بی نشان.
برای ماندنی ترین و دورترین "او"یِ زندگی گاهی باید نوشت.
خواستم بگویم تمام نمیشوی جانم.
تمام نمیشویم.
خواستم بگویم آنجا که ما هستیم
"خواب هم هست، اما بلند
دیوار هم هست، اما کوتاه
فاصله هم هست، اما نزدیکِ نزدیک
نزدیکتر بیا
میخواهم ببوسمت."
- ۴۵۹
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط