خالده فروغ
بانو "خالده فروغ"، شاعر، استاد دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل و عضو انجمن قلم افغانستان، زادهی سال ۱۹۷۲ میلادی برابر با سال ۱۳۵۱ خورشیدی در کابل است.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[از گذشته میآمد]
از گذشته میآمد آمدن بهایش بود
رودکی حضورش بود رابعه صفایش بود
بوی زندهگی میداد چشمهای سرسبزش
آب زندهگی جاری از غزلسرایش بود
از گذشته میآمد راه بود اندر راه
راه میگشود از راه، راه رهنمایش بود
از گذشته میآمد گوییا نکیسا بود
از زمانهی پرویز خسروانههایش بود
گاه باربد میشد مینواخت رود از غم
رود در سرودش بود ماه در صدایش بود
بوعلی نفسهایش گامهاش فردوسی
کفر بود ایمان بود آن که آشنایش بود
گامهاش فردوسی با حماسه میآمیخت
بوعلی نفسهایش دانش انتهایش بود
انتهاش دانش بود ابتداش دانش بود
از گذشته میآمد حال همهوایش بود
از گذشته میآمد از گذشته میپرورد
از گذشته میآورد روزگار رایش بود
داریوشِ اول بود کاخِ خاصِ آیینه
چشمِ « آدِسا»یش بود چشم «آدِسا»یش بود
تختگاه جمشید از قامتش بلندا داشت
نردبان آن پنهان بود از ردایش بود
از گذشته میآمد درد بود یا آتش
حافظ اشکهایش بود کاین همه رهایش بود
شعر بود یا تاریخ درد بود یا فرهنگ
بیهقی رگانش بود مثنوی ثنایش بود
هم مدرن میپیمود کوچههای هستی را
هم گذشتهگی میکرد نای همنوایش بود
دست عشق میافراخت پخته میشد و میساخت
در نماز آزادی مولوی دعایش بود
گمترین تخیل بود بیکرانترین پل بود
عاشقانه میجوشید شمس، هایهایش بود
از گذشته میآمد حال داشت یا بیحال؟
از کجا، کجایی بود؟ آن که ناکجایش بود
از گذشته میآمد کاو نیای دنیا بود
ناگهان خودش را دید کاین خودش نیایَش بود.
(۲)
[تو زنگ بودی]
تو زنگ بودی در سینهها بزرگ شدی
و از صداقت آیینهها بزرگ شدی
همیشه شنبه و یکشنبه و دوشنبه ولی
تو از تصادم آدینهها بزرگ شدی
هیشه نفرت از زندهگی و کینه ز خویش
تو در تقابل با کینهها بزرگ شدی
نخوانده است ترا هیچگاه پامیری
تو با گذشتن از زینهها بزرگ شدی؟
تو زر نبودی بر چشمها فریب زدی
ز دست بوسی سیمینهها بزرگ شدی
شکوه آتش هرگز نه ای فقط دودی
که با نشستِ فروزینهها بزرگ شدی
نمانده آدم _دور از تو_ لیک باش به هوش
که در زمانهی بوزینهها بزرگ شدی
اگر بزرگ شدی جای هیچ بالش نیست
که در حوالی دو بینهها بزرگ شدی
تمام کوچک ماندی و خویشتن بر دوش
اگر چه از آن دیرینهها بزرگ شدی.
(۳)
[ابتذال]
ای زندهگی صدای مرا تا خدا ببر
روح ترانههای مرا تا خدا ببر
تنگاند کوچه کوچهی دستان تو و من
دستی برآر و مای مرا تا خدا ببر
در جسم رودهای زمان، ابتذال ریخت
آب غزلسرای مرا تا خدا ببر
او هم رباب چشم مرا پس زد و شکست
آهنگ اشکهای مرا تا خدا ببر.
(۴)
ای بردهها! ز خویش بلالی برآورید از کارگاه روح کمالی برآورید
ای دختران بادیه! ای همرهان من! از هجر سرنوشت وصالی برآورید
عاشق شوید و همت شمسی به سر کنید از مثنویِ عشق، جلالی برآورید
تا رستمی عجیبه تولد شود ز شرقبخت سپید و معنی زالی برآورید.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
www.shereafghani.blogfa.com
www.amp/s/amp.dw.com
www.fa.m.wikipedia.org
www.poempersian.ir
www.mowa.gov
www.farasu.net
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[از گذشته میآمد]
از گذشته میآمد آمدن بهایش بود
رودکی حضورش بود رابعه صفایش بود
بوی زندهگی میداد چشمهای سرسبزش
آب زندهگی جاری از غزلسرایش بود
از گذشته میآمد راه بود اندر راه
راه میگشود از راه، راه رهنمایش بود
از گذشته میآمد گوییا نکیسا بود
از زمانهی پرویز خسروانههایش بود
گاه باربد میشد مینواخت رود از غم
رود در سرودش بود ماه در صدایش بود
بوعلی نفسهایش گامهاش فردوسی
کفر بود ایمان بود آن که آشنایش بود
گامهاش فردوسی با حماسه میآمیخت
بوعلی نفسهایش دانش انتهایش بود
انتهاش دانش بود ابتداش دانش بود
از گذشته میآمد حال همهوایش بود
از گذشته میآمد از گذشته میپرورد
از گذشته میآورد روزگار رایش بود
داریوشِ اول بود کاخِ خاصِ آیینه
چشمِ « آدِسا»یش بود چشم «آدِسا»یش بود
تختگاه جمشید از قامتش بلندا داشت
نردبان آن پنهان بود از ردایش بود
از گذشته میآمد درد بود یا آتش
حافظ اشکهایش بود کاین همه رهایش بود
شعر بود یا تاریخ درد بود یا فرهنگ
بیهقی رگانش بود مثنوی ثنایش بود
هم مدرن میپیمود کوچههای هستی را
هم گذشتهگی میکرد نای همنوایش بود
دست عشق میافراخت پخته میشد و میساخت
در نماز آزادی مولوی دعایش بود
گمترین تخیل بود بیکرانترین پل بود
عاشقانه میجوشید شمس، هایهایش بود
از گذشته میآمد حال داشت یا بیحال؟
از کجا، کجایی بود؟ آن که ناکجایش بود
از گذشته میآمد کاو نیای دنیا بود
ناگهان خودش را دید کاین خودش نیایَش بود.
(۲)
[تو زنگ بودی]
تو زنگ بودی در سینهها بزرگ شدی
و از صداقت آیینهها بزرگ شدی
همیشه شنبه و یکشنبه و دوشنبه ولی
تو از تصادم آدینهها بزرگ شدی
هیشه نفرت از زندهگی و کینه ز خویش
تو در تقابل با کینهها بزرگ شدی
نخوانده است ترا هیچگاه پامیری
تو با گذشتن از زینهها بزرگ شدی؟
تو زر نبودی بر چشمها فریب زدی
ز دست بوسی سیمینهها بزرگ شدی
شکوه آتش هرگز نه ای فقط دودی
که با نشستِ فروزینهها بزرگ شدی
نمانده آدم _دور از تو_ لیک باش به هوش
که در زمانهی بوزینهها بزرگ شدی
اگر بزرگ شدی جای هیچ بالش نیست
که در حوالی دو بینهها بزرگ شدی
تمام کوچک ماندی و خویشتن بر دوش
اگر چه از آن دیرینهها بزرگ شدی.
(۳)
[ابتذال]
ای زندهگی صدای مرا تا خدا ببر
روح ترانههای مرا تا خدا ببر
تنگاند کوچه کوچهی دستان تو و من
دستی برآر و مای مرا تا خدا ببر
در جسم رودهای زمان، ابتذال ریخت
آب غزلسرای مرا تا خدا ببر
او هم رباب چشم مرا پس زد و شکست
آهنگ اشکهای مرا تا خدا ببر.
(۴)
ای بردهها! ز خویش بلالی برآورید از کارگاه روح کمالی برآورید
ای دختران بادیه! ای همرهان من! از هجر سرنوشت وصالی برآورید
عاشق شوید و همت شمسی به سر کنید از مثنویِ عشق، جلالی برآورید
تا رستمی عجیبه تولد شود ز شرقبخت سپید و معنی زالی برآورید.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
www.shereafghani.blogfa.com
www.amp/s/amp.dw.com
www.fa.m.wikipedia.org
www.poempersian.ir
www.mowa.gov
www.farasu.net
۵.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.