P
P.1
صبح یه روز تعطیل بود. ا.ت با ذوق از خواب پرید چون شب قبل تهیونگ قول داده بود براش پنکیک نوتلایی درست کنه.
اما وقتی وارد آشپزخونه شد، دید تهیونگ داره نون تست میخوره... بدون نوتلا!
و ظرف نوتلا؟ خالی روی میز بود.
– تهیونگ؟؟؟ تو که گفتی برای من نگه میداری!!
تهیونگ با دهن پر گفت: – ولی من گرسنه بودم... نوتلا داشت باهام حرف میزد!
ا.ت با عصبانیت: – باهات حرف میزد؟؟ مگه روح داره؟
تهیونگ مظلومانه گفت: – آره، گفت "تهیونگااا منو بخور نذار هدر برم..."
ا.ت بلند گفت: – من دیگه باهات حرف نمیزنم!
تهیونگ ساکت شد. چند دقیقه گذشت و ا.ت رفت توی اتاقش. بعد صدای تقتق در اومد.
در که باز شد، تهیونگ یه شیشه کوچیک دستش بود با برچسب روش:
"نوتلای دستساز تهیونگی، فقط برای ا.ت!"
– نشستم با قاشق ته ظرف رو جمع کردم، با شکلات قاطی کردم. طعمش یه کم عجیب شده..
ا.ت زد زیر خنده: – تو اصلاً نرمال نیستی...
تهیونگ لبخند زد: – ولی تو این دیوونه رو انتخاب کردی
صبح یه روز تعطیل بود. ا.ت با ذوق از خواب پرید چون شب قبل تهیونگ قول داده بود براش پنکیک نوتلایی درست کنه.
اما وقتی وارد آشپزخونه شد، دید تهیونگ داره نون تست میخوره... بدون نوتلا!
و ظرف نوتلا؟ خالی روی میز بود.
– تهیونگ؟؟؟ تو که گفتی برای من نگه میداری!!
تهیونگ با دهن پر گفت: – ولی من گرسنه بودم... نوتلا داشت باهام حرف میزد!
ا.ت با عصبانیت: – باهات حرف میزد؟؟ مگه روح داره؟
تهیونگ مظلومانه گفت: – آره، گفت "تهیونگااا منو بخور نذار هدر برم..."
ا.ت بلند گفت: – من دیگه باهات حرف نمیزنم!
تهیونگ ساکت شد. چند دقیقه گذشت و ا.ت رفت توی اتاقش. بعد صدای تقتق در اومد.
در که باز شد، تهیونگ یه شیشه کوچیک دستش بود با برچسب روش:
"نوتلای دستساز تهیونگی، فقط برای ا.ت!"
– نشستم با قاشق ته ظرف رو جمع کردم، با شکلات قاطی کردم. طعمش یه کم عجیب شده..
ا.ت زد زیر خنده: – تو اصلاً نرمال نیستی...
تهیونگ لبخند زد: – ولی تو این دیوونه رو انتخاب کردی
- ۳۶.۱k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط