پارت

#پارت12:

پووف چقدر این مراسم مزخرف بود، اصلا به تولد نمی خورد. بی حوصله موهای فرم رو دور انگشتم می پیچوندم، کاشکی ترانه بود اینجا رو روی سرش می گذاشت.
آهی کشیدم و با حسرت به دختر و پسر هایی که می رقصیدن نگاه کردم. یکی هم نبود به ما در خواست رقص بده!
سامیار و هومن هم رفتن پیش بابا داشتن حرف می زدن؛ خیر سرش تولدشه.

حالا چی کار کنم! یه گوشه ای ایستاده بودم
که هیچ کس متوجهم نمی شد.
قرار گرفتن دستی رو روی شونم حس کردم، برگشتم و به پشت سرم‌نگاه کردم.
یه پسر سیخ سیخی با ابروی برداشته که تمیز تر از ابروی های من بود، شلوار تنگ نودی و تیشرت صورتی جیغ پوشیده بود.
نگاه هیزش رو بهم انداخت و با لحن بدی گفت:
- خانم خوشگله میای باهم برقصیم؟
ایش این دیگه کی بود؟ خدایا گفتم می خوام با یکی برقصم ولی نه با این جوجه تیغی!
اخمی کردم و گفتم:
- نخیر.
وصورتم رو اونور کردم ولی اون کنه تر از این حرف ها بود.
بهم نزدیک تر شد و گونم رو نوازش کرد، چندشم شد و سریع پسش زدم.

که با این کارم خندید و گفت:
- من عاشق دخترهای تخس و خوشگلم!
از بوی بد دهنش چندشم شد. ترس تمام وجودم گرفت. دستاش رو روی بازوهای برهنم گذاشته
از ترس زبونم قفل شده بود به خودم اومدم و با تمام توان اون رو به عقب هل دادم چون که مست بود تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد.
آب دهنم رو قورت دادم و آروم آروم به سمت عقب می رفتم که به جسم سختی برخورد کردم.
دیدگاه ها (۱)

#مثل_یک_رویا #لباس_الینا

#پارت13:سر جام خشکم زده بود. باشنیدن صدای سامیار چشم هام رو ...

#پارت11: با توقف ماشین از فکر بیرون اومدم چشمم به عمارت بزرگ...

#پارت10:الینا:با دقت لاک و روی ناخونام می زدم که صدای مامان ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط