افتخار کن بانو...
________________________
افتخار کن بانو...
به #زن بودنت!
زیبا بودنت!
افتخار کن...
وقتی به جرم #دختر بودن,پدر دستور قتل #جنین را صادر میکند!
وقتی 7 روز متوالی بوی #خون می دهی!
وقتی از #درد کمر و شکم به خود می پیچی!
وقتی مجبوری بخاطر امنیت ات
#سینه های جوانه زده را زیر مقعنه بپوشانی!
وقتی از ترس نگاه هیز , به بابای #مدرسه سلام نمیدهی!
وقتی در چله ی #تابستان #مانتو به تن میکنی و بوی عرق میدهی!
وقتی مدیر مدرسه,هد بند را اجباری میکند!
وقتی ترس از #گشت ارشاد مانع قدم زدن های دو نفره میشود!
وقتی از ترس مارک "#فاحشگی" موهایت را زیر #روسری سیاه پنهان میکنی!
و از ترس مارک "#ترشیدگی" تن به ازدواج میدهی!
وقتی در شب #زفاف وظیفه ی رقص در میان عقده های شوهر را برعهده داری!
و از ترس مارک "#نازایی" بلافاصله #مادر میشوی!
9ماه درد میکشی!
به شوهر بروز نمیدهی!
او #پسر است...#سنگ است...#سرد است...
درک ات نخواهد کرد!
او با رویای شیرین #پدر شدن خوابش میبرد
و تو با درد و #اشک و ویار!
رحم ات را جر میدهند...
پاره تنت را بیرون میکشند...
جیغ میکشد...
گوش هایت سوت میکشند...
پدر در #آغوشش میگیرد
و به خود میبالد!! زن حمل میکند!
میزاید!
شیرش میدهد!
اما همه جا میپرسند:
نام پدر?
وای که چقدر در خانه ی تاریک پوسیدیم...
#آفتاب ندیدیم,پوکیدیم...
اما همیشه به زن بودنمان بالیدیم! __
افتخار کن بانو...
به #زن بودنت!
زیبا بودنت!
افتخار کن...
وقتی به جرم #دختر بودن,پدر دستور قتل #جنین را صادر میکند!
وقتی 7 روز متوالی بوی #خون می دهی!
وقتی از #درد کمر و شکم به خود می پیچی!
وقتی مجبوری بخاطر امنیت ات
#سینه های جوانه زده را زیر مقعنه بپوشانی!
وقتی از ترس نگاه هیز , به بابای #مدرسه سلام نمیدهی!
وقتی در چله ی #تابستان #مانتو به تن میکنی و بوی عرق میدهی!
وقتی مدیر مدرسه,هد بند را اجباری میکند!
وقتی ترس از #گشت ارشاد مانع قدم زدن های دو نفره میشود!
وقتی از ترس مارک "#فاحشگی" موهایت را زیر #روسری سیاه پنهان میکنی!
و از ترس مارک "#ترشیدگی" تن به ازدواج میدهی!
وقتی در شب #زفاف وظیفه ی رقص در میان عقده های شوهر را برعهده داری!
و از ترس مارک "#نازایی" بلافاصله #مادر میشوی!
9ماه درد میکشی!
به شوهر بروز نمیدهی!
او #پسر است...#سنگ است...#سرد است...
درک ات نخواهد کرد!
او با رویای شیرین #پدر شدن خوابش میبرد
و تو با درد و #اشک و ویار!
رحم ات را جر میدهند...
پاره تنت را بیرون میکشند...
جیغ میکشد...
گوش هایت سوت میکشند...
پدر در #آغوشش میگیرد
و به خود میبالد!! زن حمل میکند!
میزاید!
شیرش میدهد!
اما همه جا میپرسند:
نام پدر?
وای که چقدر در خانه ی تاریک پوسیدیم...
#آفتاب ندیدیم,پوکیدیم...
اما همیشه به زن بودنمان بالیدیم! __
۳.۹k
۲۹ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.