تو نبودی و به پاهای خدا افتادم

تو نبودی و به پاهای خدا افتادم
دست بی رحم ترین ثانیه ها افتادم

تو نبودی و تبِ فاصله ها پیرم کرد
عاشقِ شعر شدم، شعر زمینگیرم کرد

مثنوی کردمت و شکر به جا آوردم
توی هر بیت فقط اسم تورا آوردم

آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا
پای تو آب شده خشت به خشتم، حالا

قدِ یک خاطره گهگاه کنارم بِنِشین
نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین

گریه ی مرد غریب َست، ولی حادثه نیست
غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست
دیدگاه ها (۳)

میان دفتر شعرم مرا گم کردی و رفتینوشتم بی تو میمیرم تبسم کرد...

از غمم با گُل پژمرده‌ی گلدان گفتمتلخ با چایی یخ‌کرده‌ی لیوان...

.خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شداشک ریزان دعا دست به دامان...

میان کوچه میپیچد صدای پای دلتنگیبه جانم میزند آتش غم شبهای د...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط