خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد

.
خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد

اشک ریزان دعا دست به دامان تو شد

مات و مبهوت از این خلقت زیبای عجیب

آسمان را به تو بخشید و گل افشان تو شد

روسری از سر تو رفت عقب.. ماه گرفت

ماه پرپر شد و پژمرده و به قربان تو شد

چه شد این چشم من ملحد افسانه پرست

تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد

با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من

تو په کردی که دلم گوش به فرمان تو شد

آنقدر از تو نوشتم همه جا پیش همه

قصه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد

جگرم خون شده ای کاش که می فهمیدی

در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد

خانم شکوه اسدی
دیدگاه ها (۳)

تو نبودی و به پاهای خدا افتادمدست بی رحم ترین ثانیه ها افتاد...

میان دفتر شعرم مرا گم کردی و رفتینوشتم بی تو میمیرم تبسم کرد...

میان کوچه میپیچد صدای پای دلتنگیبه جانم میزند آتش غم شبهای د...

وقتی نگاهم می کند بادام چشمتدل را به یغما می بری با ، دام چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط