قلب سیاه pt
قلب سیاه pt51
(فلش بک)
جونکوک از خواب بیدار شد و یه نگاه عمیق به لیا انداخت،میترسید ،میترسید که دوباره فرشته اش رو از دست بده ،از روی تخت بلند شد و رفت تو پذیرایی و زنگ زد به جیمین
~کله صبح برا چی زنگ میزنی ،لیا خوبه؟
-خوبه،جیمین
~چیه
-من باید لیا رو خوب کنم،هرچه سریعتر
~چیکار میخوای کنی
-عموم،عموم بهمون کمک میکنه
~چیمیگی تو ،متوجه ای چی میگی ،اون آدم هم قاتل هم قاچاقچی
-و همینطور برای پول همه کار میکنه
~خب؟
-قرار شده در ازای خوب کردن لیا تمام دارایی پدربزرگم رو بهش بدم
~تو دیوونه شدی؟
- مجبورم جیمین ،امروز میبرمش ،تو هم به تهیونگ بگو،ادرس میفرستم برات,بیاید
و بعد هم تلفن رو بدون اینکه حرف جیمین رو بشنوه قطع کرد و بعد با عموش تماس گرفت
$بگو برادرزاده
-امروز میایم
$بیاید،فقط مدارک یاد....
جونکوک حرفش رو قطع کرد
-باشه
و بعد هم تلفن رو قطع کرد
(زمان حال)
جونکوک نزدیک مکان عموش نگه داشت و به سمت لیا چرخید
-لیا من نمیذارن تو بمیری،اینو قبلاً بهت گفتم ،امروز قراره عملیش کنم
+چی؟
-پیوند ریه انجام میشه امروز
+این عمل سختیه کسی اینکارو قبول نمیکنه کی قراره انجامش بده؟
-میگم ولی مخالفت نمیکنی
+باشه
-عموم
لیا تعجب نکرد حتی میتونیم بگیم انتظارش رو هم داشت
+باشه
-مشکلی نداری؟
+نه
-خوبه
جونکوک شروع به رانندگی کرد و به مکان نزدیکتر شد ،وقتی رسیدن پیاده شدن و با جیمین و تهیونگ برخورد کردن ،جیمین سریع لیا رو بغل کرد و بوش کرد
~نگران نباش باشه!اون پسر حتی اگه هرکاری باهات کرده باشه بازم دوست داره کاری نمیکنه که تو آسیب ببینی
+باشه
جیمین جوری گفت که فقط خودش و لیا بشنوه
(فلش بک)
جونکوک از خواب بیدار شد و یه نگاه عمیق به لیا انداخت،میترسید ،میترسید که دوباره فرشته اش رو از دست بده ،از روی تخت بلند شد و رفت تو پذیرایی و زنگ زد به جیمین
~کله صبح برا چی زنگ میزنی ،لیا خوبه؟
-خوبه،جیمین
~چیه
-من باید لیا رو خوب کنم،هرچه سریعتر
~چیکار میخوای کنی
-عموم،عموم بهمون کمک میکنه
~چیمیگی تو ،متوجه ای چی میگی ،اون آدم هم قاتل هم قاچاقچی
-و همینطور برای پول همه کار میکنه
~خب؟
-قرار شده در ازای خوب کردن لیا تمام دارایی پدربزرگم رو بهش بدم
~تو دیوونه شدی؟
- مجبورم جیمین ،امروز میبرمش ،تو هم به تهیونگ بگو،ادرس میفرستم برات,بیاید
و بعد هم تلفن رو بدون اینکه حرف جیمین رو بشنوه قطع کرد و بعد با عموش تماس گرفت
$بگو برادرزاده
-امروز میایم
$بیاید،فقط مدارک یاد....
جونکوک حرفش رو قطع کرد
-باشه
و بعد هم تلفن رو قطع کرد
(زمان حال)
جونکوک نزدیک مکان عموش نگه داشت و به سمت لیا چرخید
-لیا من نمیذارن تو بمیری،اینو قبلاً بهت گفتم ،امروز قراره عملیش کنم
+چی؟
-پیوند ریه انجام میشه امروز
+این عمل سختیه کسی اینکارو قبول نمیکنه کی قراره انجامش بده؟
-میگم ولی مخالفت نمیکنی
+باشه
-عموم
لیا تعجب نکرد حتی میتونیم بگیم انتظارش رو هم داشت
+باشه
-مشکلی نداری؟
+نه
-خوبه
جونکوک شروع به رانندگی کرد و به مکان نزدیکتر شد ،وقتی رسیدن پیاده شدن و با جیمین و تهیونگ برخورد کردن ،جیمین سریع لیا رو بغل کرد و بوش کرد
~نگران نباش باشه!اون پسر حتی اگه هرکاری باهات کرده باشه بازم دوست داره کاری نمیکنه که تو آسیب ببینی
+باشه
جیمین جوری گفت که فقط خودش و لیا بشنوه
- ۶.۴k
- ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط