قلب سیاهpt
قلب سیاهpt50
جونکوک سرش رو انداخت پایین و دوباره با لیا نگاه کرد
-میخوای بگم متاسفم؟
+نه،چون واقعا نیستی
-میخوای بغلت کنم؟
لیا خنده ای از روی اعصبانیت زد و رفت تو اتاق ولی جونکوک از بازوش گرفت
-حق داری ولی منم دلایل خودم رو دارم
جونکوک بازوش رو دور شونه لیا حلقه کرد
+چرا انقدر سردی
اشکا لیا سرازیر شد
-چون اگه نباشم حس میکنم ، من نمیخوام حس کنم لیا
+گفتی دیگه ولم نمیکنی ،ولی کردی
-اخرین بار بود،قول میدم
لیا سرش رو گذاشت رو شونه جونکوک و انقدری تو بغلش موند که تونست قرص رو از توی جیب جونکوک برداره و تو جیب خودش بزارع.
جونکوک از چونه لیا گرفت و سمت صورت خودش آورد و آروم بوسیدش،اروم آروم عمیق ترش کرد جوری که لیا از فشاری که جونکوک وارد میکرد به عقب میرفت و بعدش هم به دیوار رسیدن و جونکوک لیا رو بین خودش و دیوار نگه داشت.
لیا همونطور که از طرف پسر مقابلش درحال بوسیده بود از چشماش اشک هم میومد و باعث میشد قطرات اشکش بین لب های خودش و جونکوک نفوذ کنه ولی جونکوک با وجود همه چیز به بوسیدن لیا ادامه میداد.
-دلم برات تنگ شده بود
لیا با شنیدن این حرف اشکاش شدت گرفت و با خودش مبارزه میکرد که به جونکوک دست بزنه یا هنوز مثل یه مجسمه ای که درحال بوسیده شدن بود همونجا بمونه.
جونکوک از بوسه دست کشید و لیا رو بغل کرد و صورتش رو تو موهاش فرو برد ولی همچنان اون لیا بود که داشت با خودش مبارزه میکرد و از گریه های بی صدای جونکوک بی خبر بود .
جونکوک از بغلش اومد بیرون رو صورتش رو انداخت پایین
-بیا،باید بریم جایی
+کجا
-میفهمی
هر دو رفتن از خونه بیرون و سوار ماشین شدن و حرکت کردن.
کم کم برای فیک بعدی آماده باشید🤝✨
جونکوک سرش رو انداخت پایین و دوباره با لیا نگاه کرد
-میخوای بگم متاسفم؟
+نه،چون واقعا نیستی
-میخوای بغلت کنم؟
لیا خنده ای از روی اعصبانیت زد و رفت تو اتاق ولی جونکوک از بازوش گرفت
-حق داری ولی منم دلایل خودم رو دارم
جونکوک بازوش رو دور شونه لیا حلقه کرد
+چرا انقدر سردی
اشکا لیا سرازیر شد
-چون اگه نباشم حس میکنم ، من نمیخوام حس کنم لیا
+گفتی دیگه ولم نمیکنی ،ولی کردی
-اخرین بار بود،قول میدم
لیا سرش رو گذاشت رو شونه جونکوک و انقدری تو بغلش موند که تونست قرص رو از توی جیب جونکوک برداره و تو جیب خودش بزارع.
جونکوک از چونه لیا گرفت و سمت صورت خودش آورد و آروم بوسیدش،اروم آروم عمیق ترش کرد جوری که لیا از فشاری که جونکوک وارد میکرد به عقب میرفت و بعدش هم به دیوار رسیدن و جونکوک لیا رو بین خودش و دیوار نگه داشت.
لیا همونطور که از طرف پسر مقابلش درحال بوسیده بود از چشماش اشک هم میومد و باعث میشد قطرات اشکش بین لب های خودش و جونکوک نفوذ کنه ولی جونکوک با وجود همه چیز به بوسیدن لیا ادامه میداد.
-دلم برات تنگ شده بود
لیا با شنیدن این حرف اشکاش شدت گرفت و با خودش مبارزه میکرد که به جونکوک دست بزنه یا هنوز مثل یه مجسمه ای که درحال بوسیده شدن بود همونجا بمونه.
جونکوک از بوسه دست کشید و لیا رو بغل کرد و صورتش رو تو موهاش فرو برد ولی همچنان اون لیا بود که داشت با خودش مبارزه میکرد و از گریه های بی صدای جونکوک بی خبر بود .
جونکوک از بغلش اومد بیرون رو صورتش رو انداخت پایین
-بیا،باید بریم جایی
+کجا
-میفهمی
هر دو رفتن از خونه بیرون و سوار ماشین شدن و حرکت کردن.
کم کم برای فیک بعدی آماده باشید🤝✨
- ۶.۸k
- ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط