تا آمدم از پله به دیدار تو بر بام
تا آمدم از پله به دیدار تو بر بام
دیدم که تو رفتی و بخشکید قدمهام
گفتم : که کجا میروی آهوی رمیده
گفتی : که برو هیچ نخواهم بشوم رام
آرام نشستم سر خود را که گرفتم
زانوی غمی هم بغلم کرد سرانجام
یعنی به سرم هر چه به دنیاست خرابست
سهمم شده در بین همه تلخی بادام
فتوا نده ای مرجع تقلید جدایی
دیگر نکنم پیروی از اینهمه احکام
رفتی و گذشت و نشدی از نظرم دور
بد جور گرفته است برایت دل تنهام
عید آمد و رفت و خبر از من نگرفتی
تقویم من امسال ندارد دل آرام
دیدم که تو رفتی و بخشکید قدمهام
گفتم : که کجا میروی آهوی رمیده
گفتی : که برو هیچ نخواهم بشوم رام
آرام نشستم سر خود را که گرفتم
زانوی غمی هم بغلم کرد سرانجام
یعنی به سرم هر چه به دنیاست خرابست
سهمم شده در بین همه تلخی بادام
فتوا نده ای مرجع تقلید جدایی
دیگر نکنم پیروی از اینهمه احکام
رفتی و گذشت و نشدی از نظرم دور
بد جور گرفته است برایت دل تنهام
عید آمد و رفت و خبر از من نگرفتی
تقویم من امسال ندارد دل آرام
- ۷۶۰
- ۱۴ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط