۲
آبیا رو خوردیم ،
نون و کره رو زدیم بر بدن ،
لباس سبزا رو در آوردیم ، سفیدا که راهراهِ آبی دارن رو تن کردیم ،
فکل عینکی رو دَک کردیم سرِ پستش و صندلی گذاشتیم لبِ پنجره که بی ترس از برخوردِ سرِ مبارکمون به سقف ، با خیالِ راحت ، بشینیم دلبرو تماشا کنیم تااا شقِ ظهر که قراره بنفشا و نارنجیا رو بیارن لا به لای ناهار بریزن توی حلقومِ از مو باریکترمون .
راستی ، بیا بهش نگیم دلبر
د آخه شایستهی جمالاتِ روز افزونش نیست مثلِ دزدا صداش کنیم ..
بیا بهش بگیم دلنشین .! خیلیم بهش میاد
آخه خوش نشسته است بر شاه نشینِ قلبِ ویرانهیمان ..
آره داشتم میگفتم ،
ما که تو حالِ خودمون بودیم
هشت صبح آبیا ، هشت و نیم نون و کره و سر و کله زدن با فکل عینکی سرِ ناملایمتیهاش وقتِ عوض کردنِ لباس سبزه با سفید آبیه ، شق ظهرم بنفشا و نارنجیا و ناهار و تهشم باز پوشیدن لباس سبزا و غذای به قولِ این باکلاسا ' رژیمی ' و اون زرد کوچیکا که نمیدونم چه وِردی روش میخوندن که هنوز پایین نرفته ، خوابمون میکرد .
صبحشم که صدای ماشین ریش تراش و پایین اومدنِ سقفِ نافهم و
تکرارِ مکررات ..
این بود زندگیِ من ،
تا اینکه یهو سر و کلهی ایشون پیدا شد
دلنشینُ میگم ..
حالا دیگه تکرارِ مکرراتمون یه زنگ تفریح داشت ،
لا به لای چرخهی لا یَنفَکِ بی شور و نشاطمون ،
میشینیم لبِ پنجره ،
دستَ رو ستونِ چونه میکنیم ، زل میزنیم به جمالاتِ اون پایینی ،
خودش یه تنه میشه شور و نشاط و شوق و شادی و خوشترین احوالاتِ این روزای بی روحمون :>
- ادامه خواهد داشت .
نون و کره رو زدیم بر بدن ،
لباس سبزا رو در آوردیم ، سفیدا که راهراهِ آبی دارن رو تن کردیم ،
فکل عینکی رو دَک کردیم سرِ پستش و صندلی گذاشتیم لبِ پنجره که بی ترس از برخوردِ سرِ مبارکمون به سقف ، با خیالِ راحت ، بشینیم دلبرو تماشا کنیم تااا شقِ ظهر که قراره بنفشا و نارنجیا رو بیارن لا به لای ناهار بریزن توی حلقومِ از مو باریکترمون .
راستی ، بیا بهش نگیم دلبر
د آخه شایستهی جمالاتِ روز افزونش نیست مثلِ دزدا صداش کنیم ..
بیا بهش بگیم دلنشین .! خیلیم بهش میاد
آخه خوش نشسته است بر شاه نشینِ قلبِ ویرانهیمان ..
آره داشتم میگفتم ،
ما که تو حالِ خودمون بودیم
هشت صبح آبیا ، هشت و نیم نون و کره و سر و کله زدن با فکل عینکی سرِ ناملایمتیهاش وقتِ عوض کردنِ لباس سبزه با سفید آبیه ، شق ظهرم بنفشا و نارنجیا و ناهار و تهشم باز پوشیدن لباس سبزا و غذای به قولِ این باکلاسا ' رژیمی ' و اون زرد کوچیکا که نمیدونم چه وِردی روش میخوندن که هنوز پایین نرفته ، خوابمون میکرد .
صبحشم که صدای ماشین ریش تراش و پایین اومدنِ سقفِ نافهم و
تکرارِ مکررات ..
این بود زندگیِ من ،
تا اینکه یهو سر و کلهی ایشون پیدا شد
دلنشینُ میگم ..
حالا دیگه تکرارِ مکرراتمون یه زنگ تفریح داشت ،
لا به لای چرخهی لا یَنفَکِ بی شور و نشاطمون ،
میشینیم لبِ پنجره ،
دستَ رو ستونِ چونه میکنیم ، زل میزنیم به جمالاتِ اون پایینی ،
خودش یه تنه میشه شور و نشاط و شوق و شادی و خوشترین احوالاتِ این روزای بی روحمون :>
- ادامه خواهد داشت .
۲.۱k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.